نیاز مالی زیادی داشتم و فکر می کردم دوستم دارد/ منشی ساده قربانی هوس بازی های رئیسش شد

به گزارش رکنا، از وقتی هم سن و سال خواهرم بودم، خانواده مان وضع خوبی نداشت. پدرم رو به اعتیاد شدیدی آورد و تمام زندگیمان را بر باد داد. هر چقدر مادرم سعی کرد وضع پدرم را بهتر کند فایده نداشت. قضیه تا جایی ادامه داشت که پدرم ناپدید شد، بی خبر، بدون حتی یک نشانی. با رفتن او وضعیت بدتر شده بود. مادرم درگیر دادگاه بود و من با خواهر کوچکم اغلب خانه تنها بودیم. یکبار حتی نزدیک بود به علت نشت گاز هر دو بمیریم، شانس آوردیم که همسایه طبقه بالا شله زرد درست کرده بود و با مشاهده جواب ندادن زنگ خانه سریعاً با آتش نشانی تماس گرفت. مشکلات زیادی داشتیم، مادرم سعی می کرد با فرش بافی بخشی از اجاره خانه را بپردازد. پدربزرگم هم وضع خوبی نداشت، اما تنها دلیلی که توانسته بودیم هنوز یک خانواده باشیم کمک های مالی او بود. اما من ناامید نشدم و تحصیل خودم در رشته حسابداری رو ادامه دادم. راستش مادرم همیشه به من افتخار می کرد، اما کاری که آن روز کردم باعث شد نه تنها از مادرم، بلکه از خودم هم خجالت بکشم.

ترم ۴ بودم که متوجه شدم تامین هزینه های خانواده برای مادرم بسیار سخت تر از گذشته شده است. همین موضوع باعث شد به شدت دنبال کار باشم تا اینکه بالاخره توانستم منشی یک شرکت خصوصی بشم. اوایل همه چیز عادی بود و مشکلی نداشتم. حقوق را دیر به دیر پرداخت می کردند و نظم خاصی در این زمینه نداشتند. اما چاره ای نبود، بهترین مکان برای کار من همینجا بود. پس از مدتی متوجه شدم حقوق من نه تنها به موقع پرداخت می شود، بلکه بیشتر از سایر کارکنان شرکت شده است.

همین عامل مشکوک باعث شد با آقای رئیس صحبت کنم، او به من گفت که کارم بسیار عالی بوده است و تصمیم به تشویق من دارد. اما کاملا مشخص بود نیت اصلی اش اینها نیست. روز ها می گذشت و آقای نجفی رئیس شرکت هر روز سعی می کرد رابطه صمیمانه تری با من برقرار کند. راستش آقای نجفی آدم سر زبان داری بود و با توجه به اینکه کار های مربوط به ترخیص مرسوله های شرکت از گمرک را انجام می داد، بسیار تجربه صحبت کردن و قانع کردن داشت. همین موضوع باعث شده بود من را به خودش نزدیک تر کند تا اینکه بالاخره با هم وارد رابطه شدیم. نمی توانم بگویم رابطه بدی با او داشتم، اما با توجه به مسائل مالی ای که داشتم و شرایط خانواده ام مجبور بودم به خواسته های ناشایست او تن دهم. شاید بزرگ ترین اشتباه من اعتماد به شخصی بود که فقط چند ماه او را می شناختم؛ اما بزرگ ترین اشتباهات هر انسان از تمایلات و نیاز های او در زندگی و شرایط شخصی خودش نشأت می گیرد. بعد از مدتی مشخص شد که آقای نجفی پنهانی با شخص دیگری ازدواج کرده است و آخرین روزی که او را دیدم، آن لحظه بود که با زن خود به شرکت آمد و با لبخند شیطانی به من شیرینی تعارف کرد. نمی دانم اصلا اظهارات من در دادگاه کاری که این شخص با احساسات من انجام داده است را جبران می کند یا خیر، اما می دانم که باید تلافی کنم…

  • اوباش رعب آور داخل این فیلم بازداشت شدند / در بهارستان رخ داد ! + فیلم

اخبار تاپ حوادث

وبگردی