فرمانده ارتش ایران در انگلستان همکلاس صدام بود/ گوش یک بعثی برای صدام هدیه فرستاده شد
رکنا سیاسی : امیر سرتیپ دوم غضنفر آذرفر که برای طی دوره های تکاوری به انگلستان اعزام شده بود با صدام همکلاس بود و پس از طی دوره های آموزشی با نمرات بالا موفق شده بود تا انگشتر تکاوری را از دست ملکه انگلستان دریافت کند.
روز گذشته خبر درگذشت امیر سرتیپ دوم غضنفر آذرفر ، فرمانده اسبق لشکر ۶۴ ارومیه و فاتح عملیات کربلای ۷ منتشر شد.
خبرآنلاین به نقل از همشهری در ادامه آورده است ، وی(غضنفر آذرفر) را پدر تکاوری ایران می خواندند.
امیر سرتیپ دوم «غضنفر آذرفر» یکی از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی ایران است که سال ۱۳۱۸ در روستای «مغانک» واقع در جنوب شهرستان «الیگودرز» در استان «لرستان» متولد شد.
وی پس از فارغالتحصیلی از دبیرستان، در سال ۱۳۳۶ وارد دانشکده افسری شد و در طول تحصیل به زبانهای انگلیسی و عربی تسلط پیدا کرد.
آذرفر در دورههای آموزش تکمیلی ارتش، دوره مقدماتی، دوره هوابرد، رنجری و همچنین دوره جنگهای ویژه (کلاهسبزهای ایران) در شمار دانشجویان عالی قرار داشت و دورههای تکاوری، هوابرد و جنگهای ویژه شامل جنگهای نامنظم، عملیات ویژه گریز، فرار و جنگهای روانی، دورههای جنگ در کوهستان شاملزیست در کوهستانهای بلند و برفگیر، اسکی نظامی، بهمنشناسی و رزم در برف را با موفقیت طی کرد.
وی که برای طی دوره های تکاوری به انگلستان اعزام شده بود با صدام همکلاس بود و پس از طی دوره های آموزشی با نمرات بالا موفق شده بود تا انگشتر تکاوری را از دست ملکه انگلستان دریافت کند.
امیر سرتیپ دوم آذرفر درباره سادگی سربازی میگوید که سادگی شرف سربازی است کسی که میخواهد سر و جان ببازد و آن را در راه آرمانها و اعتلای یک ملت تقدیم میکند، نباید مقام پسند و نباید پست فرماندهی لشکر او را به خود جذب کند. میگویند امیر آذرفر فرماندهای است که گوش یک مزدور بعثی را برای صدام هدیه فرستاده است.
تیمسار آذرفر همراه با لشکر خود عملیات «کربلای ۷» در اسفند ماه ۶۵ را طراحی و اجرا کرد. طی این عملیات، نیروهای تحت امر آذرفر ارتفاعات ۲۵۱۹ در داخل خاک عراق را تسخیر کردند. در بیشتر صحنههای این عملیات میتواند جلوههایی از نبوغ نظامی و ابتکار عمل این فرمانده ارتش جمهوری اسلامی ایران را مشاهده کرد.
مرحوم سرهنگ سید محمدعلی شریفالنسب، رزمنده دفاع مقدس و از مبارزان ارتشی قبل از انقلاب در خاطراتی پیرامون تدریس در دوره عالی روایت کرده است: استاد این کلاس سرگرد آذرفر که جلساتی را با دانشجویان گذرانده بود، در حین تدریس به دلیل خستگی ناشی از کار زیاد دچار مشکل و به بیمارستان منتقل شد به همین دلیل ادامه مأموریت او در حالی که هیچ آمادگی نداشتم به من واگذارشد و باید برای فردا آماده میشدم.
ساعتی بعد، شنیدم آذرفر استراحت گرفته و به منزل رفته است. به ملاقات او رفتم و مشکل خود را با وی درمیان گذاشتم. عمده مشکل من این بود که بیشتر دانشجویان این کلاس از من ارشدتر و از تجربیات خوبی در یگانهای رزمی و جنگ عمان و ماموریت سپاه صلح در ویتنام و بلندیهای جولان برخوردار بودند و احساس میکردم در مقابل آنان دستم خالی است. سرگرد آذرفر به من گفت : «نگران نباش از دانشجویان ممتاز کلاس کمک بگیر، مشکل حل خواهد شد. »
فردای آن روز با مطالعه و با توکل بر خدا وارد کلاس شدم و در میان دانشجویان با چهره مصمم سرگرد حسنی سعدی روبرو شدم. ایشان در دانشکده افسری دو سال از ما ارشدتر و در دانشکده پیاده نیز بهترین استاد خمپاره انداز ما بود.
با نام خدا آغاز کردم و گفتم، من شاگرد همه شما هستم سخن گفتن در محضر اساتید بزرگوار که دارای تجربیات بسیار ارزشمندی میباشید کار دشواری است بنابراین از سرور عزیزم جناب حسنی سعدی استدعا میکنم درس امروز را ارائه دهند. با اصرار من پذیرفت و کلاس به خوبی اداره شده و مطالبی فراتر از برنامه آن روز مورد بحث قرار گرفت، نکات اساسی آن را یادداشت کردم دانشجویان هر دوره در چند کلاس تقسیم میشدند با هر یک از این کلاسها چند جلسه دو ساعته داشتم جلسات بعدی بهتر از این برگزار شد و در هر کلاس یکی از نخبگان عهده دار این نقش میشد دیگر کلید کار دستم آمده بود.
ارسال نظر