«مرشد چلویی» الگویی برای کسب و کار های امروزی/او چطور بهترین الگوی کسب و کار شد؟+عکس
رکنا: «مرشد چلویی» با رفتارهای اخلاقی و انساندوستانهاش، درسهای بزرگی به همه کار و کسب ها آموخت که هنوز هم کاربردی هستند. او فردی است که به دلیل برخورد خاصی که با مشتریانش داشت، بسیاری آن را بهترین کاسب قرن می نامند.
خیلی وقتها برای پیدا کردن روشهای حفظ و وفادارسازی مشتری، کتابهای متخصصین غربی را زیر و رو میکنیم، غافل از این که در نسل کاسبان قدیمی کشور خودمان، الگوهایی کامل از مشتری مداری به چشم میخورد.
یکی از مشهورترین آنان، حاج میرزا احمد عابد نهاوندی معروف به « مرشد چلویی » است. کاسبی که کهنهبازاریهای پایتخت هنوز او را به خاطر دارند و از وسعت بخشندگی آن پیرمرد قد بلند، لاغر اندام و محاسن سپید، خاطرهها میگویند.
به دلیل برخورد خاص خود با مشتریان، او را «بهترین کاسب قرن» مینامند.
در ضلع شرقی مسجد جامع بازار تهران، دکان غذاخوریی بود که بالای پیشخوان دکانش نوشته بود: “نسیه و پول دستی داده میشود (حتی به جنابعالی) به قدر قوه…”
جلوی چلوکبابی صف طویلی بود برای مشتریان و یک صف کوتاهتر برای مستمندان و فقیرانی که غذای رایگان و خرجی یومیه میگرفتند. شاید کسانی که در صف طولانی خرید غذا میایستادند، نیت کمک و سیر کردن آن صف دیگر را هم داشتند.
درباره مرشد نقل میکنند هر وقت کودکانی که برای بردن غذا برای صاحبکارشان میآمدند، را میدید… لقمهای چرب و لذیذ از بهترین گوشت و کباب و ته دیگ زعفرانی درست میکرد و خود با دستانش بر دهان آنها میگذاشت و میگفت مبادا صاحبکارش به او از این غذا ندهد و او چشمش به این غذا بماند و من شرمنده خدا بشوم…
او شخصاً داخل سالن سر هر میز میرفت و مشتریها را میدید و احوال پرسی میکرد، گاهی لطیفهای میگفت و مشتریان را متبسم میکرد. مقداری روغن از داخل بادیه برمی داشت و روی ظرف غذای مشتری می ریخت.
گاهی با یک دسته سیخ کباب بین میزها میچرخید و هر بشقابی خالی میشد -حتی شده به اصرار- سیخی کباب داخلش اضافه میکرد». همواره تاکید داشت روزی تو همیشه می رسد؛ گاهی کم است و گاهی زیاد، ولی روزی حداقل را خدای متعال قطع نمیکند.
مثل جوی آب؛ گاهی آب زیاد و تندی در جوی می آید و گاهی هم آب کم می شود، اما قطع نمیشود: «آب باریک بند نمیاد، آب باریک همیشه میاد»!
همینطور فقرا صفی داشتند که از داخل راهرو شروع میشد و به اول سالن مغازه ختم میگشت. افراد فقیری که معمولاً سرپرست خانوار بودند و بعضی مورد شناسایی مرشد قرار داشتند، هر روز میآمدند و به نسبت تعداد فرزندان خود غذای رایگان و خرجی روزانه میگرفتند
روزی ۳ برادر جوان و ثروتمند تصمیم میگیرند که مرشد چلویی را امتحان کنند. آنها به مغازه رفته و ناهار مفصلی میخورند و به مرشد میگویند: حاجآقا، ما غریبیم و فعلاً پول نداریم. غذاها را نسیه خوردیم، پول هم میخواهیم!
مرشد چلویی کشوی دخل مغازه را باز میکند و میفرماید: خودتان هر چه نیاز دارید بردارید. آنها هم ۳۰۰ تومان که پول زیادی بود برمیدارند و میروند.
فردای آن روز، نامهای تحسینآمیز برای مرشد مینویسند و بههمراه آن ۳۰۰ تومان و پول غذاها را برای مرشد میفرستند. در نامه نوشته بودند: ما از ثروتمندان شهر هستیم و دیروز شما را امتحان کردیم. الحق که سرفراز بیرون آمدید و واقعا مرد خدایید».
وی در حدود نود سالگی در ۲۵ شهریور ۱۳۵۷ هجری شمسی در تهران درگذشت. قبر او امامزاده هادی در جنب ابن بابویه تهران است.
این بیت شعر از او بر سنگ عمودی بالای قبر وی نوشته شدهاست:
همچو ساعی از دو عالم درگذر تا شوی از آفرینش باخبر
ارسال نظر