اختصاصی رکنا:
مهمانی تولد دختر کوچولو به ایستگاه پلیس ختم شد + گفتگو با متهم
حوادث رکنا: در یک مهمانی خانوادگی در غرب تهران به مناسبت تولد نوزادی، جوانی که به دلیل مشکلات مالی دچار وسوسه شده بود، اقدام به سرقت طلاهای هدیهشده به نوزاد کرد.

به گزارش رکنا، چند شب پیش، در یکی از مهمانیهای خانوادگی در غرب تهران که به مناسبت تولد نوزاد تازهوارد برگزار شده بود، حادثهای رخ داد که شادی جمع را به تلخی کشاند.
ماجرا از جایی شروع شد که خانوادهای تصمیم گرفتند تولد اولین فرزندشان را با اقوام جشن بگیرند. همانطور که رسم است، مهمانان برای نوزاد تازه متولد شده طلا و هدایای قیمتی آورده بودند. اما درست زمانی که همه در پذیرایی مشغول گپ و خنده بودند، یکی از بستگان جوان وسوسه شد و نقشه سرقت کشید.
این جوان از مدتی قبل در فکر دزدیدن طلاها بود. او میدانست که دختر تازه به دنیا آمده و حتماً طلا و جواهرات زیادی هدیه گرفته است. بالاخره، شب مهمانی بهترین فرصت بود. متهم وقتی همه سرگرم بودند، یواشکی به اتاق رفت و طلاها را جمعآوری کرد.
قرار بود بعد از سرقت، طلاها را بفروشد و پولش را در بانک بگذارد تا به قول خودش «آیندهای بسازد». او هرگز تصور نمیکرد به این سرعت لو برود. اما یکی از اقوام، برای برداشتن وسیلهای وارد اتاق شد و متوجه موضوع شد.
پس از آن، متهم که تازه شام خورده بود، با ظاهر عادی خانه را ترک کرد و امیدوار بود کسی متوجه چیزی نشود. اما بهدلیل رفتار مشکوکش، خیلی زود شناسایی و توسط پلیس دستگیر شد.
این فرد نه سابقه کیفری داشت و نه اعتیادی. خودش میگوید فقط دچار وسوسه شده بود و از کردهاش پشیمان است.
گفتوگو با متهم
چرا سراغ طلاهای یه بچه رفتی؟
نمیدونم. همش میگم کاش اون شب اصلاً نمیرفتم مهمونی. وقتی شنیدم برای بچه کلی طلا خریدن، همش به ذهنم میاومد که چه پول زیادی میشه. من چند وقته درگیر مشکلات مالی بودم. کار درست و حسابی ندارم، بدهی بالا آورده بودم… همه اینا جمع شد، یه وسوسه شد تو سرم.
ولی این اولین بار بود؟
آره، قسم میخورم. من هیچوقت خلاف نکرده بودم، هیچ سابقهای نداشتم. نه دزدی، نه مواد. حتی یه جریمه ساده هم نداشتم. همیشه از این کارا بدم میاومد، ولی اون شب… انگار عقلمو از دست داده بودم.
چه نقشهای داشتی بعد از سرقت؟
میخواستم فرداش برم طلاها رو بفروشم. بعدش پولشو بذارم بانک. فکر میکردم با اون پول یه کاری راه بندازم، بدهیا را صاف کنم، شاید حتی بتونم برای زندگی آیندهم یه کاری کنم… یه مغازه کوچیک، یا یه ماشین دستدوم. ولی حالا میبینم چه اشتباهی کردم.
وقتی داخل اتاق بودی، ترس نداشتی؟
اولش خیلی استرس داشتم. گوشم به هر صدایی تیز بود. ولی همه تو پذیرایی در حال خندیدن بودن، فکر کردم کسی حواسش نیست. یه دفعه دیدم در باز شد، یکی از فامیلها اومد دنبال یه وسیله. همون موقع دستپاچه شدم، طلاها رو قایم کردم. دیدم شک کرد، دیگه فهمیدم کار تمومه.
بعدش چی شد؟
خودمو زدم به راه بیخیالی. رفتم شام خوردم، انگار نه انگار. ولی از درون داشتم میلرزیدم. بعد شام، به بهونه این که خستهام، خداحافظی کردم و زدم بیرون. اما همون شب توسط پلیس دستگیر شدم.
وقتی دستگیر شدی، چه حسی داشتی؟
. فقط فکر آبروی خانوادم بودم. مادرم… هنوز نتونستم توی چشمهاش نگاه کنم.
فکر میکنی خانواده و اطرافیانت، تو رو میبخشن؟
شاید هیچوقت نتونن. خودمم هنوز نتونستم خودمو ببخشم.
حرف آخرت؟
از همه کسایی که اعتماد داشتن، معذرت میخوام. هیچوقت نمیخواستم به اینجا برسم. کاش میشد زمان برگرده عقب.
-
نگاهی به مراسم عروسی کاملا متفاوت و بی نظیر مهدی ترابی، ستاره فوتبال / از نصب عکس حاج قاسم سلیمانی تا خواندن شعر حماسی !
ارسال نظر