دل‌نوشته غم‌انگیز مسعود کیمیایی برای ناصر تقوایی؛ «دیگر کسی از ما نمانده...»
تبلیغات

 پس از درگذشت ناصر تقوایی ، کارگردان برجسته و مؤلف سینمای ایران، مسعود کیمیایی با انتشار متنی تأثیرگذار در اینستاگرام شخصی‌اش، یاد و خاطره این فیلمساز جنوبی و شریف را گرامی داشت. او در بخشی از نوشته‌اش نوشت:

«ناصر عزیزم، آدم با مرگ تمام نمی‌شود… دیگر کسی از ما نمانده، ما را تمام کردند. مرگ‌های زودرس یک بیماری است… سینما با مرگ زودرس در میان فرهنگ تنه‌بریده چه از آن ماند؟»

کیمیایی در ادامه با اشاره به روزگار سخت هنرمندان و خاموشی صدای موسیقی و هنر آزاد، از فقدان ارزش‌های فرهنگی و اجتماعی گلایه کرد و گفت:

ناصر عزیزم آدم با مرگ تمام نمیشود.دیگر کسی از ما نمانده،مارا تمام کردند.مرگ مال انسان است ،اما مرگ‌های زودرس یک بیماری است که باید بدنبال سرنگ‌ها و داروهای آن بود.بسیاری از شاعران و نویسندگان سنگ شکسته شدند.نویسندها بسکوت جایی کار گرفتند.سینما با مرگ زودرس در میان فرهنگ تنه بریده چه از آن ماند.پهلوانی آن نیست که تو پهلوان دیگری را بمرگ که همان بیکاری است و تنهایی رو بسکوتش کنی.ما دیگر نوازنده ی ساز نداریم،ما دیگر ساز نداریم. ببینید،بشنوید کدام موسیقی آزاد است؟هنوز صدای آواز زن مرد را به خانه برمیگرداند.زن خواننده کجا بخواند،زن خواننده هنرمند نیست.ناصروقتی آمد یک جنوبی شریف ،دانسته و پاک تا با هم شدیم.با داریوش مهرجویی که فیلمها ساخته بود واین دوست که فیلمها ساخته بوده با ناصر شدیم هم جان.پرنده آن است که رنگها در هم کند،صدا وگردن گلویشان باغ را آرایش کند.با آن همه رنگهای دانا و مست که در پیچاپیچ گردنشان درهم شدند که ما با هم این نظمها را می‌شناختیم.

همیشه با موسیقی تو را یاد میکردم.تو نرفتی که من برای دفن تو بیایم.من از نسلی مانده‌ام. که آرزوی رفتن دارم.کمک نخواستم ،اتش برای گرم شدن در زمستان نخواستم ،در تابستان خنکی بهار نخواستم ،دوربین نخواستم ،موسیقی نیست که بخواهم،من فقط میخواهم درمتنی را که برای فیلم شدن می‌نویسم. یک متن خوانده نصیحتم کند،فارسی را بداند.

درخواست جامعه را بداند،بداند در این عام ساز که شد ،همه ی عام ساخته نشد.

بعضی‌ها میدانند ساختن عام مردم ساز یعنی چه ،چه اشتباهات بزرگی در این عام سازی شد.که مردم لطمه ی بزرگی به نخبها زدن که بسیار تمجید شد.

فرشهای گران قیمت که روح چندین هنرمند بزرگ در بافت آنها مدفون است.خانه ی صدساله ی پدر را پسرم مدرسه کرد.معلمی میکنم.کاری انسانی تر از آن نیست.

جامعه تسلیم یک طبقه نیست جامعه طبقات دیگری هم دارد.نقاشیها که امضاهای بزرگ پای آنهاست کجا هستند.من دیگر برای خاکسپاری دوستانم نمی‌روم.در انتظار رفتن خودم منتظر میمانم.صدای سنتور روی قبرهای خلوت عصر می‌آمد.روی سنگ مهرجویی در آفتاب زرد غروب پاییز سنتور میزد،دختر مهرجویی در تنهایی کامل بود و میزد. دلنوشته مسعود کیمیایی #ناصرتقوایی #مسعودکیمیایی #سینما

اخبار تاپ حوادث

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات

وبگردی