زندگی، گذر زمان و یاد پدرم که هنوز در دل من زنده است
رکنا:مرحوم محمدعلی تدینیراد در یادداشتی صمیمی که در نخستین روز شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده، از خاطرات جوانی، گذر عمر، یاد پدر و توصیه به مهربانی و حلالیتطلبی سخن گفته است؛ روایتی صادقانه از نگاه پدری دلسوز به زندگی و رفتن.

یک روز به دنیا میآییم، زود بزرگ میشویم، ازدواج میکنیم، بچهدار میشویم و به پیری میرسیم. امروز امکانات فراوان است، اما آن سالها شرایط متفاوت بود. یادم هست یک ماشین جیپ داشتیم و هر زنی که برای زایمان به مشکل برمیخورد، با چه سختی او را با همان جیپ روباز به بیمارستان میرساندیم.
وقتی به گذشته نگاه میکنم، میبینم عمر چه زود میگذرد؛ تا چشم به هم زدیم، وقت رفتن شد. انگار همین دیروز بود که جوان بودم و همه از تیپ و ظاهر من تعریف میکردند. بعد راهی تهران شدم و ازدواج کردم.
خدا پدرم، حاج شیخ غلامرضا را بیامرزد. پای منبرش مینشستیم و میگفت: «طوری زندگی کنید که وقتی از دنیا رفتید، کسی گلایهای از شما نداشته باشد. نگویند آدم خوبی بود، ولی ای کاش فلان کار را نمیکرد.»
گاهی یادمان میرود، حرفهایی میزنیم که شاید دل کسی را برنجاند. اگر خدای ناکرده بدی کردهایم، تا فرصت هست باید حلالیت بطلبیم.
یک سوال همیشه در ذهنم است: مگر آدم میمیرد؟ انسانها از این دنیا به دنیای دیگری میروند و آنجا همه چیز را میبینند. شنیدهام اگر غم و اندوهی در خانواده یا دوستانشان ببینند، غصه میخورند.
واقعیت این است که باید خوب باشیم، مهربان باشیم، مخصوصاً با بچهها. سفرهدار باشیم، شکرگزار باشیم که سقفی بالای سرمان است و آبرویی داریم. انشاءالله در آن دنیا هم آبرومند باشیم.
نویسنده :محمدعلی تدینیراد
-
دیکدیکها، گاوسانان کوچک با صدای منحصر به فرد! + فیلم
ارسال نظر