درجست‌وجوی قاتل 49 زن / خاطره کارآگاه تهران از چگونگی دستگیری مجید سالک

درخواست شده بود نماینده‌ای از اداره قتل برای جلسه فوری نهادهای نظامی، امنیتی به وزارت کشور برود. آن موقع مانند حالا نبود که همه بخش‌های پلیس متمرکز کار کنند و بخش‌های مختلفی مانند ژاندارمری، تجسس، آگاهی، پلیس تهران و... هر کدام ریاست خودش را داشت و همه برای این جلسه دعوت بودند.
رئیس اداره قتل آگاهی، مرا به عنوان نماینده به وزارت کشور فرستاد. جلسه با حضور فرماندهان و مسئول امنیت وزارت کشور برگزار شد. از آنجا که موضوع حساسیت ویژه‌ای داشت وزارتخانه برای بخشی که موفق به حل معمای این قتل‌ها شود دو خودروی پیکان به عنوان جایزه تعیین کرده بود. پس از بازگشت، گزارش را به رئیسم دادم و قرار شد خودم روی پرونده کار کنم.
قتل زنان با طناب
براساس گزارش‌های اولیه پرونده، اجساد متعلق به 4 زن به نام‌های مهوش، فاطمه، معصومه و محبوبه بود که در تاکستان قزوین، چهارباغ پونک، اتوبان کرج و یکی نیز حوالی کرج پیدا شده بودند. در گام نخست باید پرونده‌ها را مطالعه می‌کردم. قتل‌ها در حوزه ژاندارمری رخ داده بود و پرونده در چهار ژاندارمری تهران، جاده کرج، قزوین و تاکستان بود. نکته‌ای که در مطالعه همه پرونده‌ها به چشمم خورد خفگی هر چهار مقتول با طناب بود. بنابراین هر چهار طناب را گرفته و به تشخیص هویت فرستادم.از تشخیص هویت نیز خواستار بررسی 5 مورد شدم؛ جنس، اندازه ، قطرطناب‌ها، آثار خون و گروه خونی.مهم‌تر از همه برش طناب که مشخص شود از یک طناب واحد بوده یا نه. خوشبختانه نتیجه پس از چند روز مشخص شد. حدسم درست بود همه طناب‌ها از یک طناب واحد بریده شده بودند که ثابت می‌کرد یک نفر پشت همه این جنایت‌ها قرار دارد.
کشف سرنخ قتل‌های سریالی
وقتی مطمئن شدم قتل‌های سریالی در جریان است، برای کشف سرنخ تازه‌ای سراغ خانواده قربانیان رفتم. در این مرحله، تحقیقاتم 10 روزی طول کشید اما سرانجام متوجه شدم سه قربانی در آخرین روز زندگی‌شان در محدوده میدان امام حسین(ع) و خیابان انقلاب تا آزادی تردد داشته‌اند و کیف یکی از زنان نیز در پیاده‌روی میدان انقلاب پیدا شده بود. پس شکی نبود که قاتل در این مسیر طعمه‌هایش را شکار کرده است. خوب یادم هست 19بهمن بود که با دست پر پیش رئیس رفتم و درخواست کردم خودرویی در اختیارم بگذارد تا بتوانم از خیابان آزادی تا امام حسین(ع) گشت بزنم. من در آن موقع ستوان 2 بودم و کم تجربه به همین خاطر وقتی گفتم رد قاتل را زده‌ام و می‌توانم دستگیرش کنم، رئیسم حرفم را جدی نگرفت و به نوعی دست به سرم کرد.البته خیلی هم ناراحت و سرخورده شده بودم. به همین دلیل کار را زودتر تعطیل کردم و به خانه رفتم. ساعت 4 بعدازظهر فکرم حسابی مشغول بود. از اینکه قاتل هر آن ممکن است زن دیگری را به قتل برساند، ناآرام شده بودم.بنابراین از خانه بیرون زدم تا کاری بکنم.
جست و جوی سوزن در انبار کاه
برف سنگینی می‌آمد و هوا بسیار سرد بود. تصمیم گرفتم چند روزی را در چند نقطه از میدان امام حسین(ع) تا آزادی کشیک بدهم. شک نداشتم که قاتل بازهم در این مسیر تردد خواهد کرد. برای روز اول میدان انقلاب را انتخاب کردم و نبش شمال غرب میدان، مقابل ساختمانی ایستادم. یادم بود در محل کشف جسد یکی از قربانیان رد لاستیک پهنی که عقب و جلو رفته بود روی گل و لای دیده می‌شد. با این سرنخ چشمم دنبال خودرویی بود که راننده آن جوان و دنبال خانم‌ها بوده و لاستیک خودرواش نیز پهن باشد. در آن سرما از 4:30 عصر تا 10:30 شب کشیک دادم و شماره خودروهای مشکوک را یادداشت کردم. هر خودرویی را که دو بار می‌دیدم، جلوی شماره‌اش علامت می‌گذاشتم. یکی از خودروهای علامت دار به مورد پرونده خیلی نزدیک بود. روی آن حساس شده بودم. این خودرو در ساعت 6 و 7عصر با یک مسافر زن از مقابلم عبور کرد و 8:30 و 9:30 هم خالی آمد. تقریباً یقین داشتم که باید خودش باشد اما عجله نکردم.
شناسایی شورلت رویال
راننده جوان این شورلت رویال در آن روز 4 بار از میدان انقلاب عبور کرده بود و در 2 بار آن مسافر زنی در صندلی جلو نشسته بود. ساعت 9:30 شب آخرین باری بود که شورلت وارد میدان شد. انگار ماشینش داغ کرده بود. کنار خیابان متوقف شد و با برداشتن گالن آبی از صندوق عقب سراغ رادیاتور ماشین رفت. من هم که حسابی روی این سوژه حساس شده بودم، در نقش یک مسافر کنار شورلت رفتم و نگاهی به وسایل صندوق او انداختم. وسایل زیادی آنجا بود اما در میان همه آنها یک دفترچه بسیج اقتصادی توجهم را جلب کرد. آرام جلو رفتم و با سر انگشت بازش کردم. دفترچه به نام «چنگیز...» بود. این اسم را در پرونده یکی از مقتولان دیده بودم. مطمئن بودم که به قاتل رسیده‌ام اما هم تنها بودم، هم جوان و نمی‌دانستم او همدست دارد یا نه. بنابراین بدون هیچ حرکت مشکوکی عقب رفتم و چون اطمینان داشتم فردا هم در همین مسیر می‌توانم او را به دام بیندازم محل را ترک کرده و راهی خانه شدم.
یک شبانه‌روز بی‌خوابی برای دستگیری قاتل
صبح زود خودم را به اداره رساندم و با شرح وقایع شب قبل به رئیسم، درخواست نیرو برای دستگیری قاتل کردم. با اینکه رئیس اداره قتل باورش نمی‌شد اما یک خودرو و دو نیرو در اختیارم گذاشت. عصرآن‌روز به میدان انقلاب رفتیم. همان‌طور که حدس می‌زدم مجید حوالی عصر آنجا آمد. قرار بود تعقیب، نامحسوس باشد اما راننده اداره که خسته شده بود و از اینکه در ساعت استراحتش هنوز سرکار مانده شاکی بود طوری به شورلت نزدیک شد که راننده متوجه حضور ما شد و با سرعت فرار کرد. خودروی او شورلت بود و ما پیکان سوار بودیم به همین خاطر گمش کردیم. من که راننده را مقصر می‌دانستم به او گفتم تا خود صبح باید در خیابان‌ها گشت بزنیم تا پیدایش کنیم و اگر موفق نشویم عملکرد تو را گزارش می‌کنم. تا 8 صبح در خیابان‌ها بودیم اما انگار شورلت مورد نظر مانند قطره آبی در زمین فرو رفته بود. ساعت 8 با رئیس تماس گرفتم و قرار شد گشت دوم کار را ادامه بدهد.
خوش‌شانسی ما و غافلگیری مجید
خسته و عصبی در راه بازگشت بودیم تا گشت دوم به محل برود که ناگهان در میدان بهارستان شورلت را دیدیم. یک شب بی‌خوابی، حواس راننده را حسابی جمع کرده بود و با احتیاط رفتار می‌کرد. نزدیک شدیم و پیش از اینکه بتواند فرار کند او را غافلگیر کردیم. بلافاصله پیاده شدم و او را از شورلتش بیرون کشیدم. دستبندی به دستش زدم و او را مجبور به نشستن کردم. سکوت کرده بود. می‌دانستم طناب باید جایی در خودرو باشد. صندوق عقب و داخل خودرمرگ بر اثرو را دقیق گشتیم اما چیزی نبود. سراغ کاپوت جلو رفتیم و توانستیم 10 متر طناب در کنار هواکش موتور پیدا کنیم. وقتی متهم این صحنه را دید بدون هیچ واکنشی رو به من پرسید: «اشتباه من چه بود؟»
گفتم: «اسمت چیست؟» اما او سؤالش را تکرار می‌کرد. گفتم: «هر وقت جواب مرا دادی، اشتباهت را می‌گویم.» و او شروع به حرف زدن کرد: «اسمم مجید است و...» من هم به او گفتم چطور ردش را زدم و در ادامه درباره زنی که چند شب قبل در خودرویش دیده بودم پرسیدم که او گفت زنده است و آدرسش را هم داد. مجید می‌گفت چون این زن با او به خارج شهر نیامده زنده مانده وگرنه نقشه قتل او را هم داشته است.
بلافاصله همراه با تیم گشت به خانه زن رفته و او را نیز برای تحقیق به اداره قتل بردیم.
اعتراف به 49 قتل
پس از دستگیری این قاتل سریالی، دادستان وقت تهران و بازپرس پرونده، خودشان به اداره آگاهی آمدند. مجید در اعتراف‌هایش علاوه بر چهار زنی که جسدشان پیدا شده بود به 45 قتل دیگر نیز اعتراف کرد. البته در بعضی موارد چند مورد را با هم اشتباه می‌گرفت و با همین اطلاعات به جای یک مورد چند قتل مشخص می‌شد. با اعتراف‌های مجید، معمای 49 پرونده قتل زنان در شهرهای تبریز، ارومیه، میانه، تهران، سراب، اردبیل، تاکستان، بستان‌آباد و کرج حل شد.
گرچه شکی نبود که مجید مرتکب قتل‌های بسیار بیشتری شده است اما پرونده این قاتل مخوف با همین جنایات روانه دادسرا شد. این قاتل بی‌رحم که با سوار کردن زنان، آنها را به خارج شهر می‌برد و هدف آزار و اذیت قرار می‌داد، در یکی از جنایت‌هایش پس از آزار و اذیت و قتل زن جوانی در جاده سراب- اردبیل، نوزاد او را در سرما کنار جاده رها کرده و باعث مرگ او نیز شده بود.
یک سال ارشدیت برای امن کردن شهر
مجید که در همه سرقت ‌ها پول و طلای مقتولان را غارت می‌کرد و با پولش به خوشگذرانی می‌پرداخت به زندان رفت و پرونده قتل‌های سریالی تهران پیش از سالروز پیروزی انقلاب اسلامی بسته شد. بنابراین طبق وعده وزارت کشور دو پیکان به اداره قتل آگاهی داده شد و من هم به خاطر عملکردم یک سال ارشدیت گرفتم. سرهنگ نصرالله شفیقی - کارآگاه بازنشسته اداره قتل پلیس آگاهی تهران


برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

کدخبر: 193330 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟