از صلح ایران و اسرائیل تا سیاستهای امنیت ملی آمریکا
رکنا سیاسی:استراتژی امنیت ملی آمریکا 2025 با اشاره به ایران بهعنوان نیروی بیثباتکننده منطقه، صلح ایران و اسرائیل و تضعیف توان هستهای ایران از طریق عملیاتهای خاص را بررسی کرده است.
نصرالله تاجیک در یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: انتشار استراتژی امنیت ملی امریکا در 2025 هم باعث آرامش خیال مردم کشورهای در حال توسعه نمیشود که امریکا با بازگشت به دوران انزواگرایی فرصت جدیدی برای آنها فراهم کند تا از منابع خود بدون دخالت خارجی برای استقرار نظمی نوین و مناسباتی عادلانه استفاده کنند و به زندگی و رفاه و توسعه کشور خویش سر و سامانی بدهند و هم اجازه بدهد دنیا به جای فردگرایی، توسط نهادهای کارای بینالمللی و مشارکت رهبران دلسوز جهانی برای کاهش فاصله فقر و غنا، جلوگیری از انهدام محیطزیست به قیمت تحقق اهداف داخلی امریکا اداره شود.
این سند که ساختار، کارکرد و عملکرد موضوعات مربوط به امنیت ملی امریکا و از جمله در سیاست خارجی را به تمامی و مخصوصا استراتژی پنهان امنیت ملی امریکا به نمایش نمیگذارد، بلکه قرائت رسمی و اداری اجماع سازمانهای دستاندرکار با رعایت صددرصدی ایدههای ترامپ است! که مطالب و نکات خوبی هم در مورد امریکا، خواستها و نگاهش به دنیا، نهادها، سازمانها و ساختار جهانی روابط بینالمللی و چندجانبهگرایی دارد و فرصتی برای مطالعه و پرداختن به نکات مهم آن به دلیل وزنش در مسائل مهم جهانی فراهم میکند که من در این یادداشت به یکی از آنها یعنی نگاه این سند به اسناد پیشین میپردازم و بقیه نکات برای یادداشتهای بعدی، ولی میتوان از خطوط و بین خطوط آن به اتفاقاتی که در آینده شکل خواهد گرفت پی برد و در تنظیمات و تعاملات سیاست خارجی ایران در آینده استفاده کرد.
این سند از ایران هم به عنوان نیروی بیثباتکننده اصلی منطقه نام برده و در دو جا نیز به اقدامات ترامپ در رابطه با ایران اشاره دارد: صلح بین ایران و اسراییل! و تضعیف توان هستهای ایران توسط عملیات چکش نیمه شب. اما این متن، سند چشمانداز که صرفا نقشه راه امریکا در آینده باشد نیست، ملغمهای از آمال، انتظارات، نحوه تامین اهداف و چگونگی تحمیل امریکا بر دنیا به اضافه عملکرد ترامپ در دور اول و این دوره است که برای تحقق شعار «اول امریکا» در قالب عباراتی نظیر: «بازگشت به واقعگرایی راهبردی و پایان سیاستهای جهانیگرایانه پس از جنگ سرد، امنیت و کنترل کامل مرزها و مهاجرت گسترده، مبارزه با قاچاق مواد مخدر و جرایم سازمان یافته، تقویت امنیت سایبری و زیرساختهای حیاتی، انسجام اجتماعی و مقابله با افراطگرایی داخلی و بازسازی قدرت اقتصادی و صنعتی» نشان میدهد امریکا میخواهد بر تقویت اقتصاد امریکا حفاظت از مردم و رفاه داخلی به جای مدیریت بحرانهای جهانی، تمرکز کند.
اما عملکرد این دوره ترامپ و درگیری منابع، هم و غم ترامپ و دولتش مانند آتش زیر خاکستر خاورمیانه، جنگ تعرفهها، مشکلات با چین و هند، امریکای لاتین و اروپا و همچنین جنگ روسیه و اوکراین و... تاکنون نشان میدهد که بهرغم تاکید سند بر اینکه امریکا باید منابع خود را برای حفاظت از مردم، مرزها و رفاه داخلی به کار بگیرد و رهبری جهانی تنها زمانی معنا دارد که بر پایه قدرت داخلی پایدار بنا شده باشد، همچنان امریکا در داخل خود مشکلات عدیدهای دارد و این آمالها و انتظارات بیشتر در حد حرف باقی مانده و هنوز نتوانسته در جهت اصول و اهداف سند حرکت و آنها را اجرا کند. نگاهی به اسناد پیشین استراتژی امنیت ملی امریکا که ترامپ از آنها گلهمند و در این سند هم از آنها انتقاد شده، حکایت از ان دارد که بیشتر ژئوپلیتیک محور و براساس دشمنان امریکا هدفگذاری میشد.
اما در این سند مسائل ژئوپلیتیکی نقش چندانی ندارند تا آنجا که چین و روسیه که در سند 2017 دوره اول ترامپ تهدید امنیت ملی تلقی میشدند در این سند، چین دشمن ژئوپلیتیکی نیست بلکه شریک اقتصادی و روسیه هم مشکل اروپا و نه تهدید حیاتی امریکا هستند و لذا منافع اقتصادی حرف اول را میزنند تا هم هزینههای امنیتی و نظامی از دوش امریکا برداشته شود و هم شعار اول امریکا متحقق گردد!
سند فوق در بخش سیاست خارجی نیز بر نظم نهاد محور پس از جنگ دوم جهانی و نقشیابی سازمانهای بینالمللی و همکاریهای چندجانبه که ترامپ و تیم سیاست خارجی و تئوریپردازانش برای آنها تره خرد نمیکنند، خط بطلان کشیده و با بدبینی افراطی به نظام بینالملل بر استقلال تصمیمگیری و کاهش وابستگی به نهادهای بینالمللی، نگاه سوداگرانه و معاملهای به متحدان و تقسیم بار امنیتی با آنها، سیاست خارجی منطقهگرا با شیفت سیاست خارجی امریکا به نیمکره غربی و با کمی تعدیل بازگشت به دوران انزواگرایی پیش از جنگ دوم جهانی، کاهش تعهدات امریکا در اروپا که امنیت این قاره توسط خود اروپاییها تامین شود، تاکید میکند و در آسیا نیز تمرکز بر روابط اقتصادی با چین و استفاده از قدرت نرم به جای سخت، در خاورمیانه کاهش حضور نظامی و در آفریقا هم با اهمیتی کمتر از گذشته؛ نیاز به توجه محدود به منابع این قاره و تاکید بر ثبات آن دارد.
در این بخش رویکرد سند نسبت به قدرتهای بزرگ و رقبا قابل تامل است و چین را شریک اقتصادی، نه دشمن ژئوپلیتیک، روسیه را مشکل اروپا، نه تهدید حیاتی امریکا، کرهشمالی را از تهدید و دردسرساز منطقهای که باید مهار شود، عملا از دستور کار حذف نمود و در مورد ایران که در سند پیشین با کرهشمالی در یک رده بود، الان هدف از کنترل ایران، در حالی که معتقد است تهدیداتش کاهش یافته؛ تمرکز بر جلوگیری از بیثبات کردن جهان توسط ایران بیان میشود.
در مقدمه همچنین هدف سیاست خارجی امریکا را حفاظت از منافع ملی اصلی دانسته و آن را تنها محور این استراتژی میداند و آمده که «این برنامه از ارزیابی دقیق آنچه مطلوب است و ابزارهای موجود یا ابزارهایی که میتوانند برای دستیابی به نتایج مطلوب ایجاد شوند، آغاز میشود. یک استراتژی باید ارزیابی، دستهبندی و اولویتبندی کند. هر کشور، منطقه، موضوع یا آرمانی -هر قدر هم که ارزشمند باشد- نمیتواند محور استراتژی امریکا باشد. با این توضیح حمایت صد در صدی امریکا از اقدامات اسراییل و شخص نتانیاهو در جنایت نسلکشی در غزه و پیوند اسراییل به امنیت ملی امریکا معلوم نیست چگونه همخوانی دارد و توجیه میشود؟!
اما سند استراتژی امنیت ملی امریکا ابزارهای قدرت ملی را چهار مقوله اقتصاد، ارتش، دیپلماسی و فناوری میداند، اما مشخص نمیکند وزن کدامیک بر دیگری میچربد؟! ولی از عملکرد ترامپ در این دوره کاملا مشخص است که وزن ارتش به سه مولفه دیگر میچربد! اقتصاد امریکا که ستون اصلی امنیت و بازگرداندن تولید به داخل امریکا تلقی میشود، ارتش که نیاز به چابکسازی، کمتر جهانی، متمرکز بر نیمکره غربی دارد، دیپلماسی در قالب توافقهای دوجانبه و تمرکز بر منافع حیاتی امریکا و فناوری از طریق سرمایهگذاری در هوش مصنوعی، انرژی نو و امنیت سایبری. اما نکته مغفول و غیرشفاف این سند آن است که معلوم نیست اولا، منافع ملی امریکا دقیقا چیست و آیا اصلا امریکا برای خود مرزهای جغرافیایی هم تعریف کرده یا نه؟
منافع ملی امریکا عبارت کشداری است که یاد جمله مرحوم مدرس به رضا شاه میافتم که در گله وی گفت دم شما بزرگ است که من هر جا پا میگذارم میرود زیر پای من! و ثانیا، امریکا منافع و اهداف خود را با چه ابزار و روشهایی و به چه قیمت میخواهد تامین کند؟! و ثالثا، اولویت استفاده از این ابزارهای قدرت ملی در تعاملات با کشورهای دنیا با کدام و چگونه استفاده خواهد کرد؟! یعنی کشورهای دنیا باید مانند حمله امریکا به سایتهای تاسیسات هستهای قانونی ایران و تحت نظارت آژانس، حین مذاکره منتظر ارتش بیش و پیش از دیپلماسی در تعامل با امریکا باشند؟! روش ترامپ در این مدت نشان داده که نظامیگری دست برتر را دارد!
سند ضمن انتقاد از پیشینیان در مقدمه خود تحت عنوان استراتژی امریکا چیست؟ و چگونه «استراتژی» به بیراهه رفت؟ قبول میکند امریکا تاکنون یک «استراتژی» که یک برنامه مشخص و واقعبینانه است تا ارتباط اساسی بین اهداف و ابزارها را توضیح بدهد، در نحوه تعامل با جهان نداشته! و مینویسد: «برای اطمینان از اینکه امریکا برای دهههای آینده قویترین، ثروتمندترین، قدرتمندترین و موفقترین کشور جهان باقی بماند، کشور ما به یک استراتژی منسجم و متمرکز برای نحوه تعامل با جهان نیاز دارد و برای رسیدن به این هدف، همه امریکاییها باید بدانند که دقیقا چه کاری را انجام میدهیم و چرا؟» همچنین در مقدمه این سند اذعان میکند که استراتژیهای امریکا از پایان جنگ سرد تاکنون ناکام بودهاند -آنها فهرستی از آرزوها یا اهداف نهایی مطلوب بودهاند؛ ما به روشنی تعریف نکردهایم که چه میخواهیم، بلکه در عوض کلیشههای مبهمی را مطرح کردهایم و اغلب در مورد آنچه باید بخواهیم، دچار اشتباه شدهایم.
پس از پایان جنگ سرد، نخبگان سیاست خارجی امریکا خود را متقاعد کردند که سلطه دائمی امریکا بر کل جهان به نفع کشور ماست. با این حال، امور سایر کشورها تنها در صورتی مورد توجه ماست که فعالیتهای آنها مستقیما منافع ما را تهدید کند. نخبگان ما در محاسبه تمایل امریکا برای به دوش کشیدن دائمی بارهای جهانی که مردم امریکا هیچ ارتباطی با منافع ملی نمیدیدند، به شدت اشتباه کردند. آنها توانایی امریکا را برای تامین مالی همزمان یک دولت عظیم رفاهی- نظارتی- اداری در کنار یک مجموعه عظیم نظامی، دیپلماتیک، اطلاعاتی و کمکهای خارجی بیش از حد ارزیابی کردند. آنها شرطبندیهای بسیار گمراهکننده و مخربی را روی جهانی شدن و به اصطلاح «تجارت آزاد» گذاشتند که طبقه متوسط و پایگاه صنعتی را که برتری اقتصادی و نظامی امریکا به آن وابسته است، از بین برد.
آنها به متحدان و شرکا اجازه دادند تا هزینه دفاع خود را بر دوش مردم امریکا بیندازند و گاهی اوقات ما را مشغول درگیریها و جنجالهایی کنند که برای منافع آنها مهم است اما برای منافع ما حاشیهای یا بیربط است و آنها سیاست امریکا را به شبکهای از نهادهای بینالمللی تحمیل کردند که برخی از آنها توسط امریکاستیزی آشکار و بسیاری دیگر توسط فراملیگرایی هدایت میشوند که صریحا به دنبال انحلال حاکمیت فردی دولت است.
در مجموع، نخبگان ما نه تنها یک هدف اساسا نامطلوب و غیرممکن را دنبال کردند، بلکه با انجام این کار، ابزار لازم برای دستیابی به آن هدف را تضعیف کردند: شخصیت ملت ما که قدرت، ثروت و نجابت آن براساس آن بنا شده بود.
«جدای از اینکه آیا این نقایص در دوره اول ترامپ و این دوره تغییر کرده یا نه؟! این وضعیتی است که امریکا با آن روبهرو بوده و به دلیل وزن سیاسی اقتصادی نظامیاش سایر کشورهای دنیا را نیز از این سردرگمی متاثر کرده است! ولی در این سند متاسفانه به تبعات و آثار سیاستهای امریکا بر سایر کشورها و مآلا جهان نمیپردازد! مثلا سند مویه کنان در از بین رفتن طبقه متوسط و پایگاه صنعتی را که برتری اقتصادی و نظامی امریکا به آن وابسته است، زانوی غم بغل گرفته اما همین بلیه به دلیل سیاستها و استراتژی غلط امریکا برای بسیاری از کشورها اتفاق افتاده اما امریکا پاسخگو نیست و هیچ مسوولیتی در قبال تحمیل این شرایط بر آنها را نمیپذیرد! یا بسیاری از کشورها به دلیل تلاش امریکا برای سلطه دایمی بر کل جهان و استفاده ارزان قیمت از منابع آنان یا بازگشت پول منابع معدنی خریداری شده، از طریق فروش اسحله به آنها و بههم زدن توازن ساختارهای بومی مناطق و ترویج خشونت، جنگ و سلطهگری با هر ابزار و اهرمی همچون کودتا، حکومتهای دست نشانده و ترور شخصیتهای ملی همچون 28 مرداد 1332 در ایران، از این استراتژی متضرر شدهاند ولی امریکا هیچگونه اقدام جبرانی در حد عذرخواهی و پذیرش مسوولیت آنها انجام نداده است!
این رویکرد و نگرش به سند و ذکر تبعات استراتژی غلط امریکا در گذشته نسبت به جهان، میتواند دستمایه اتخاذ یک رویکرد منطقی به امریکا شود و ضرورت دارد که کشورهای متضرر با استناد به همین متن اقرارگونه سند، تنطیم نگرش و روابط خود با امریکا یا اقدام قانونی علیه آن انجام بدهند! انشاءالله
ارسال نظر