به گزارش رکنا، تکنیسین بود اما با دست فرمان پسر خاله اش از جاده اصلی خارج و پیک نیکی شد! مادرش را راهی بیمارستان و خانواده همسر آینده اش را بدبین کرد و خودش راهی کمپ شد.

خانواده اش پاک و دور از هر گونه آلودگی بودند اما آسمان پسر جوان مدام با پُک های دودی اش ابری بود. اعضای خانواده اش همگی کارمند بودند و از نظر اقتصادی وضعیت شان مطلوب بود و هر کدام با تشکیل خانواده مشغول زندگی شان بودند اما این ته تغاری خانواده در یک بزنگاه با دست فرمان پسر خاله اش از جاده اصلی خارج شد و در ایستگاه اعتیاد چپ کرد. پسر جوان می گوید: اصلاً فکر نمی کردم روزی لب به دود بزنم وکارم به کمپ بکشد اما غفلت کردم و با سر داخل منجلاب مواد افتادم.

بعد از این که مدرک فوق لیسانسم را گرفتم در یک شرکت خصوصی مشغول به کار شدم اما وقتی وضعیت بیشتر افراد شاغل در آن جا را دیدم که اعتیاد به هروئین داشتند وحشت کردم و بعد از گذشت مدتی از آن جا خارج شدم و دنبال یک کار دیگر دور از هر گونه آلودگی رفتم و چون در حرفه ام تک و خاص بودم در یک اداره دولتی به عنوان تکنیسین مشغول به کار شدم.

پسر جوان به خاطر شرایط کار و تغییر شیفت دچار نوعی اختلال روحی می شود و دنبال راه چاره می گردد. کارمند جوان در همین گیر و دار شبی مهمان پسر خاله دودی اش می شود و با شرح اوضاع کاری اش از وی مشاوره می گیرد. پسرخاله معتاد که مصرف کننده هروئین است برای کارمند جوان نسخه خودش را تجویز می کند تا به ادعای او در کم‌ترین زمان بیشترین تاثیر را بگذارد.

پسر جوان تحت تاثیر حرف های پسر خاله فضایی اش قرار می گیرد و چند پک مهمان او می شود و برای اولین بار لب به هروئین می زند.

گرفتن چند پک هروئین سرآغاز سقوط او از قله های افتخار زندگی اش و بعد از آن رفته رفته در دام اعتیاد گرفتار می شود.

او می گوید: بعد از آن ماجرا با یک ساقی مواد آشنا شدم و هر روز پنهانی بدون این که کسی بویی از اعتیادم ببرد مواد مصرف می کردم. کم کم مادرم از تغییر رفتار و چهره ام به ماجرا شک کرد تا این که یک روز مچم را گرفت و همه چیز لو رفت. مادرم به خاطر این اتفاق تلخ خیلی بی تابی می کرد اما من کر و کور شده بودم و جز مواد کسی را نمی دیدم. صبح زود قبل از رفتن به اداره مواد مصرف می کردم تا کسی پی به قضیه نبرد اما با وجود انکار کردن، چهره ام گویای حقیقت بود. با برملا شدن اعتیادم نزد همکاران، اخطارهای اولیه را برای ترک اعتیادم دریافت کردم و با فشار مادرم و از طرفی ترس از اخراج از محل کارم مدت کوتاهی اعتیادم را کنار گذاشتم. پسر جوان بعد از ترک به پیشنهاد مادرش خود را آماده ازدواج می کند و حتی به خواستگاری دختر مورد علاقه اش می رود اما در یک غفلت به جای محضر سر از کمپ در می آورد.

با گذاشتن قول و قرار ازدواج پسر جوان مرتکب یک اشتباه راهبردی می شود و دوباره پا در خانه پسرخاله دودی اش می گذارد. بعد از این اتفاق کاخ آرزوهای کارمند جوان به یک باره فرو می ریزد و داستان زندگی اش عوض می شود. پسر جوان با یک دنیا حسرت می گوید: بعد از این که با خانواده ام به خواستگاری دختر مورد علاقه‌ام رفتیم و همه قول و قرارها را گذاشتیم و حتی تاریخ عقد و محضر را تعیین کردیم، نمی دانم چه شد که تا به خودم آمدم دیدم در خانه پسر خاله هپروتی مجردم هستم.

پسر خاله ام با چند نفر دیگر در حال مصرف مواد بودند و من را هم وارد بساط دودی خودشان کردند. در حال مصرف مواد صنعتی بودیم که ناگهان ماموران وارد خانه شدند و همه ما را دستگیر کردند. بعد از این اتفاق من را به کمپ فرستادند و این خبر مثل بمب همه چیز را ویران کرد. خانواده همسر آینده ام بعد از این که متوجه این قضیه شدند قرار ازدواج را به هم زدند و مادرم از شدت غصه راهی بیمارستان شد. با ندانم کاری و غفلت ام هر چه رشته کرده بودم پنبه شد و آینده شغلی و اعتبارم را حراج کردم. الان یک ماه است که در کمپ به سر می برم و خانواده ام فعلا حاضر نیستند به ملاقاتم بیایند. البته حق دارند چون من رویاهای خودم و آن ها را بر باد دادم و نمی دانم با این افتضاحی که به بار آورده ام چطور برخورد کنم. تلاش می کنم این بار خطایم را جبران کنم و فرزند خلفی برای خانواده ام و کارمند نمونه ای برای اداره ام باشم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

کدخبر: 548342 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟