بعد از گرفتن سیکل ام، ترک تحصیل کردم و سراغ مسافرکشی و بعد از مدتی به خدمت سربازی رفتم. محل خدمت سربازی ام زندان Prison بود و همین ماجرا من را وارد بازی های خطرناک کرد.

در زندان با اکثر زندانی Prisoner های بند باز رفیق بودم و این گونه با مواد و سیگاری آشنا شدم. بیرون از زندان زمان مرخصی با زندانیان به طور تفننی سیگاری می کشیدم و کم کم به سمت تریاک کشیده شدم.

بعد از اتمام دوره سربازی دوباره مسافرکشی کردم و چون مزه مواد آن دوره هنوز زیر دندانم باقی مانده بود این بار با مسافرهای اهل دود طرح دوستی می ریختم و با آن ها بساط مواد را پهن می کردم تا این که بالاخره در دام هیولای افیونی گیر افتادم. هیچ کس از اعتیادم خبر نداشت و حتی زمان ازدواجم با ترفند خاصی توانستم جواب آزمایش ام را منفی کنم و کسی از اعتیادم بویی نبرد. اما بعد از ازدواج تشت رسوایی اعتیادم افتاد و دستم رو شد.

پس از آن خانواده ام با تهدید چندین بار من را در کمپ ترک اعتیاد بستری کردند اما فایده ای نداشت چون اصلاح پذیر نبودم و روزی که برای خرید مواد به ساقی مراجعه کردم دستگیر شدم و به زندان افتادم. بعد از گذراندن دوران محکومیت ام آزاد شدم و دوباره مسافرکشی را از سر گرفتم که از طریق برخی مسافرها با سه دود آشنا شدم. اوایل خیلی با مصرف هروئین(سه دود) سرحال و قبراق می شدم اما رفته رفته گیرایی مواد کم شد و برعکس مصرفم بالا رفت. با ادامه این کار تمام پس انداز و سرمایه ام را سر مواد خرج کردم و کارم به جایی رسید که دیگر توان پرداخت اجاره خانه را نداشتم.

به همین دلیل مجبور شدم در زیرزمین نمور و تاریک خانه پدرم ساکن شوم. همسرم که اوایل خیلی به من سخت نمی گرفت این اواخر از رفتارهای ناهنجار من به ستوه آمد. بعد از گذشت مدتی از زندگی مشترک مان صاحب یک فرزند شدیم و خرج مان زیاد شد به گونه ای که یک روز پول خرید بنزین را نداشتم و دست به سرقت Stealing بنزین از یک خودروی پارک شده زدم اما صاحبش از راه رسید و با هم گلاویز شدیم.

بعد از درگیری از صحنه فرار Escape کردم و شاکی از من شکایت کرد تا این که بعد از دو سال فرار و موش و گربه بازی با لو دادن پدرم گیر افتادم و دوباره سر از زندان درآوردم. بعد از مدتی حبس، پدرم به خیال این که سر به راه شده ام رضایت شاکی را جلب کرد و من را از زندان بیرون آورد. بعد از آزادی Freedom ماشین ام را فروختم و آس و پاس شدم و با کمک خواهرم یک نیسان خریدم تا هزینه زندگی ام را با کار کردن با آن تامین کنم. این بار به پیشنهاد راننده های جاده به خاطر ترقی در کارم و همچنین هوشیاری بالا حین رانندگی سراغ مصرف شیشه رفتم و با ادامه این کار، خواهرم ماشین را فروخت و زندگی ام از هم پاشید و به ته خط رسیدم. پدرم به خاطر زن و فرزندم دوباره دلش به حال من سوخت و ماشین زیر پایش را در اختیار من گذاشت تا با آن کار کنم . روزی که خواستم دنبال همسرم که در خانه پدرش بود بروم در حاشیه شهر و وسط خیابان بنزین تمام کردم و ماشین خاموش شد.

زمانی که سراغ کارت عابر بانک یارانه ام رفتم دیدم پولی در حسابم نیست برای همین فکر بنزین دزدی theft به سرم زد. زمان سرقت بنزین از باک یک خودروی پارک شده این بار هم از سوی صاحبش غافلگیر شدم و برعکس مورد قبلی نتوانستم فرار کنم و به زندان افتادم. بعد از آزادی دوباره روز از نو و روزی از نو؛ سراغ مواد رفتم و حتی با رفتن به کمپ هم از کارهای زشت دست بردار نبودم تا این که همسرم طاقتش طاق شد و با گرفتن حضانت بچه از من جدا شد.

روزی که به خانه پدرم رفته بودم زمان خروج دیدم کسی روی دست من بلند شده و باتری ماشین ام را که در واقع مال پدرم بود سرقت کرده است. غرورم اجازه نمی داد پول باتری را از پدرم بگیرم و حاضر شدم سرقت کنم اما دستم را جلوی کسی دراز نکنم، برای همین به فکر تلافی افتادم و باتری یک خودروی دیگر را سرقت کردم و به راه افتادم. هنوز چند کوچه از خانه پدرم دور نشده بودم که با یک خودروی دیگر که درهایش باز بود مواجه شدم و با طمع ورزی باتری آن را هم سرقت کردم .

سپس سراغ یک مالخر رفتم تا آن را بفروشم اما مثل دفعات قبل دستبند قانون Law به دستانم قفل شد و به زندان افتادم. بعد از زندانی شدن با قید سند آزاد و در این حین با فردی آشنا شدم و برعکس دفعات قبل این بار نصیحت های او به دلم نشست و از طرفی خودم هم از این زندگی خسته شده بودم برای همین تصمیم گرفتم به کمپ بیایم و بعد از پاک شدن زندگی بدون دود داشته باشم.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

 

کدخبر: 444048 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟