خیلی تعجب کرده بودم. او که بود که مرا کاملا می‌شناخت ولی من حتی یک‌بار هم ندیده بودمش؟ وقتی از او پرسیدم و توضیح داد، فهمیدم موضوع از چه قرار است.

من بازنشسته آتش‌نشانی مشهد هستم. سال‌ها قبل در ایستگاه۶ مشغول فعالیت بودم که اعلام کردند یک مکانیکی دچار آتش‌سوزی شده است. خودمان را سریع رساندیم به خیابان رسالت. توی محل حادثه، مشخص شد که شاگرد مکانیکی در اشتباه رایجی که معمولا توی مکانیکی‌های زیادی دیده‌ام، برای اینکه لباس‌هایش زود تمیز بشود، آن‌ها را درون بنزین نم کرده و هنگام شست‌وشو، ناگهان دچار حریق شده بود.

بعد از اینکه آتش را خاموش کردیم، این پسربچه را سریع توی یک پتو پیچیدیم و به بیمارستان رساندیم. آن سال‌ها مثل امروز همه‌چیز منظم و به‌روز نبود و اگر می‌خواستیم اورژانس خبر کنیم، می‌ترسیدیم که این بچه از دست برود. تعداد بیمارستان‌های آن زمان کمتر و خیلی شلوغ‌تر از حالا بودند.

پزشک Doctor بیمارستان چون سرش خیلی شلوغ بود این نوجوان سوخته را قبول نمی‌کرد. به دکتر گفتیم: «این بچه پدر ندارد و خرج دو خواهر و مادرش را او می‌دهد. اگر اتفاقی برایش بیفتد، یک خانواده از هم می‌پاشد.»

با توضیحات ما که از صاحبکارش شنیده بودیم و البته کمی هم پیازداغش را زیاد کرده بودیم، دل دکتر به رحم آمد و او را پذیرش کرد. بعد از اینکه این پسر نوجوان درمان شد و جای زخم‌های شدیدش پانسمان شد، تمام هزینه بیمارستان را یکی از همکارانم حساب کرد. بعد هم داروهایش را گرفتیم و و او را به خانه‌شان رساندیم. برای اینکه مادرش شوکه نشود، ابتدا یکی از همکاران به در خانه‌شان رفت و بعد از اینکه ماجرا را به مادرش گفتیم، او را به خانه بردیم و تحویل مادرش دادیم. دستورهای پزشکی را هم به آن‌ها گفتیم و تا آن روز، دیگر از آن پسربچه خبری نداشتم تا اینکه فهمیدم مسافرم همان نوجوان است که حالا بزرگ شده و ازدواج کرده است و خودش صاحب دو فرزند است. او می‌گفت: «هر وقت بچه‌هایم را می‌بوسم، یاد مهربانی‌های پدرانه شما می‌افتم و آن را هیچگاه فراموش نمی‌کنم.»

روایتگر این خاطره محمدیوسف صالحی، یکی از آتش‌نشانان مشهد، است که پس از سال‌ها خدمت و امدادرسانی به شهروندان، لباس مقدس آتش‌نشانی را از تن درآورد و بازنشسته شد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

کدخبر: 360217 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟