پیوند زندگی ما که شروع شد فکر می‌کردیم روزهای خوبی در انتظارمان خواهد بود چون نه ‌اختلاف فرهنگی چندانی داشتیم و نه وضع مالی نامناسبی و به طور کلی همه شرایط برای خوشبختی‌ هر دو نفرمان در ظاهر فراهم بود اما حالا پیش از آن که زیر یک سقف قرار گیریم به آخر خط رسیده و تصمیم به جدایی گرفته ایم و هر چند این جدایی برای ما سخت ‌است اما ادامه دادن این رابطه هم فایده‌ای ندارد.

حالا به دادگاه خانواده آمده ایم تا قاضی Judge آخرین حرف های ما را بشنود و حکم جدایی را صادر کند.«زیبا» درباره زندگی‌اش گفت: در یک آتلیه کار می‌کردم و همان جا با شوهرم آشنا شدم. شوهرم در مغازه دیگری کنار محل کار من که متعلق به پدرش بود، کار می‌کرد تا این‌که یک روز ابراز علاقه‌ کرد و اجازه خواست تا به خواستگاری ام بیاید، من هم با مادرم صحبت کردم و آن ها آمدند.

خانواده «رضا» درباره پدرم پرسیدند و ما گفتیم سال‌هاست از او خبری نداریم و شنیده‌ایم فوت کرده است؛ این توافقی بود که بین من و مادرم انجام شد. وقتی من و رضا عقد کردیم، او فکر می‌کرد پدرم از دنیا رفته است تا این‌که چند ماه بعد از عقد یک روز در حالی که او کنارم نشسته بود، پدرم به من تلفن کرد و این تلفن زندگی مرا دگرگون کرد. از آن به بعد رضا دیگر به من اعتماد نمی کرد و مرا به دلیل دروغی که گفته ‌بودم، نبخشید البته چند ‌بار گفت مرا بخشیده است اما این‌طور نبود. حالا بعد از گذشت سه سال از عقد با این‌که عاشق شوهرم هستم، تصمیم او را درست می‌دانم. ما بر سر حق ‌و حقوقی که داشتیم توافق کردیم و او درخواست طلاق داده است و من هم مقاومتی ندارم. رضا هم گفت: زیبا را دختری صادق می‌دانستم. در سه سالی که او را شناخته‌ بودم هیچ‌رفتار ناشایستی از او ندیده‌ بودم. خیلی مهربان بود و همیشه به دیگران کمک می‌کرد. ما از هر نظر به هم می‌آمدیم. هر چند او دختر زیبایی است اما هیچ وقت از چهر‌ه‌اش برای این‌که پیشرفت کند استفاده نکرد و این برای من خیلی ارزشمند بود.

وقتی به او پیشنهاد ازدواج دادم با متانت تمام قبول کرد. بعد از این‌که به خواستگاری‌اش رفتم، از او خواستم هیچ‌وقت به من دروغ نگوید. وقتی عقد کردیم، خوشبختی را در کنار او احساس کردم اما چه فایده که این احساس زیاد دوام نیاورد چون او بر خلاف آن چه خواسته بودم عمل کرد و متوجه شدم درباره پدرش به من دروغ گفته ‌است.وی گفت: سه سال از عقد ما می گذشت و هر بار که صحبت از عروسی می‌شد، دلم می‌لرزید چون نتوانسته ‌بودم در این مدت به همسرم اعتماد کنم. قرار شد یک سوم مهریه‌اش را بدهم البته این خواسته خودش نبود، بلکه من خودم خواستم این پول را بدهم و او هم قبول کرد. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:

کیوان 19 ساله عاشق زن شوهردار شد! / فرزانه 35 ساله در کوچه خلوت غافلگیر شد و ..! + عکس

اقدام شیطانی پسردایی عروس / تازه داماد در پارک یافت آباد سر قرار رفت و ..!

175 سال زندان برای پزشک شیطان صفت / او به دختر 6 ساله هم رحم نکرده بود! +عکس

برادر ناتنی ام دور از چشم مادرش به من محبت می کرد تا اینکه خانم معلم راز سیاه مرا فهمید و ..!

تصمیم جنون آمیز عروس / صبح وقتی بیتا را دیدم وحشت کردم و ..!

4 ماه حبس برای مرد متاهلی که کانال بی بند و باری را اداره می کرد

شوهرم فهمید بچه از او نیست و ..! + عکس

فداکاری خانم دکتر عباسی برای نجات جان یک بیمار

اقدام عجیب داماد بی غیرت با نوعروس جوانش / از برادان زنم کتک خوردم و ..!

راز کشته شدن سلطان سیمان ایران در دره وحشت جاده هراز + عکس

آخرین گفتگو با سهیلا جورکش/ بینایی چشم چپم را با روش جراحی نوین به دست آوردم + عکس

دانشجوی دکترا، عضو باند سرقت های میلیاردی / دوستان که درس نمی خواندن شرایط بهتری از من داشتند!

کدخبر: 350757 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟