عکس‌هایی تماشایی از عروسی طیبه، پروین، زهره و آمنه ! / جذابیت لباس های عروس و تیپ دامادها !

عروسی طیبه خانم و آقا مسعود در سال ۱۳۷۵ کرمانشاه

این عروس زیبا می‌گوید که اول بابت کیفیت عکسا معذرت می‌خوام و اما بعد این عکسارو اول به خاطر علاقه به شما و یادگاری فرستادم اینم بگم من عکاس حرفه‌ای نداشتم بعدم عکسام سوخت و این عکسارو با گوشی از رو فیلم گرفتم ازدواج کاملا سنتی و معرفی از طرف دختر خاله‌ام بود همسر تعریف می‌کنه میگه که قصد ازدواج نداشته ولی به محض دیدن من روز خواستگاری یه دل نه صد دل عاشقم میشه و طوری عجله داشتند برای ازدواج که کل مراسم نامزدی عقد و ازدواج فقط 3 ماه طول کشید خیلی سختی‌ها رو دوتایی با قدرت عشق و ایمان به خدا تحمل کردیم وخدا روشکر در حال حاضر زندگی آرام و پر از عشقی داریم ازدواج سال 1375 شهر کرمانشاه البته الان ساکن کرجم حاصل این ازدواج 2 فرزند یک پسر و یک دختر به ترتیب 24 ساله و17 ساله. داماد مسعود وبنده هم معرف حضورتان هستم طیبه من 23 ساله و داماد 28 ساله بودند.

طیبه خانم

عروسی خانم پروین باقری و آقای ناصر الوند سال ۱۳۵۶ ملایر

عروس خانم ۱۶ساله و آقای داماد ۲۴ساله عروس خانم تعریف می‌کنند که: سه ماه نامزد بودیم و تو این سه ماه من ده کیلو اضافه کرده بودم. عروسی ملایر بوده ولی ساکن تهرانیم و سه تا بچه و سه تا نوه دارم. نکته عکس خنده محجوب عروس خانم است که شاید پیدا کردن نسخه مشابه امروزی‌اش کار دشواری‌ست.

Capture

عروسی آقا شکراله و زهره خانم سال ۱۳۵۵ خرم آباد_اهواز

دختر نازنینشان تعریف می‌کنند که: پدر و مادر من دختر خاله پسرخاله هستن و از سن کم شیطونا دلشون پیش هم بود تا اینکه عمو و زن عموی بزرگم واسطه میشن و این وصلت سر می‌گیره. ثمره این ازدواج چهار تا فرزند هست. سه تا پسر و یه دختر و دو تا نوه دارن. دو تا عروسی گرفتن یکی تالار شهرداری خرم آباد و یکی هم اهواز. مراسم عقد هم منزل مادربزرگم برگزار شد لباس عروس و لباس داماد به سفارش مادر عروس از فرانسه اومد عروس خانم ۲۵ و آقا داماد ۳۵ ساله بودن اصالتا لر خرم آباد. آقای داماد نظامی زمان شاه و عروس خانم فرهنگی. الانم اصفهان ساکنیم.

زهره خانم

عروسی آقا مسعود و خانم آمنه در پاییز سال ۶۷ بانه

دختر نازنینشان تعریف می‌کنند که: بابا و مامان من کرد هستن واهل بانه.. به گفته‌ی خود بابام که همیشه تعریف می‌کرد و می‌گفت هیچ‌وقت علاقمند به ازدواج نبوده و در این مورد همیشه از خانواده اصرار از بابام انکار. حتی یه سال قبل اینکه مامانمو ببینه از طرف خونواده‌ش بهش گفتن یه همچین دختری هست بریم ببینیم و خواستگاری کنیم واست اما بابام همچنان تمایلی به ازدواج نداشته و جوابش منفی بوده. یه سال بعدش توی یه عروسی که تقریبا اشنا بوده واسه هر دو طرف. موقع رقصیدن، مامانمو می‌بینه و عاشقش میشه و اینطوریه که بالاخره برای ازدواج تصمیم می‌گیره و باخونواده‌ش حرف میزنه که اگه قرار باشه ازدواج کنم جز اون دختره کسی رو نمی‌خوام.. بالاخره تو پاییز سال 67 ازدواج می‌کنن. بابام اون موقع 22 سال داشت و مامانمم 18 سال.. حاصل این ازدواج 4 تا دختر و 1 دونه پسره.

خانم آمنه

منبع: برترین ها

وبگردی