تأثیر تروماهای کودکی بر رفتار بزرگسالی؛ آنچه روانشناسان توصیه می کنند
رکنا: برخی رفتارهای بزرگسالان، مانند ترس از اعتماد یا کمالگرایی افراطی، ریشه در تجربههای کودکی دشوار دارند و بازتابی از تاثیرات طولانیمدت تروماهای کودکی بر ذهن و روابط انسان هستند.
به گزارش رکنا، دوران کودکی تنها بخشی از گذشته نیست؛ بلکه اثرات آن میتواند در رفتارها و روابط ما در بزرگسالی منعکس شود. این اثرات گاهی بهصورت نشانههایی ظریف اما معنادار، داستان ناگفتهی سالهای ابتدایی زندگی ما را بازگو میکنند.
نحوهی سپری کردن کودکی تنها محدود به خاطرات گذشته نیست. بلکه تجربیات آن دوران چنان در ذهن و رفتار ما حک شدهاند که در بزرگسالی نیز تاثیرات آنها را احساس میکنیم. بسیاری از شیوههای رفتاری ما همچون بازتابی از رویدادهایی است که در دوران کودکی برای بقا به آنها نیاز داشتیم. این نشانهها علیرغم اینکه بهظاهر بیصدا و کمرنگ هستند، حکایتی گویا از چالشهای گذشته به همراه دارند؛ داستانهایی که گاه هرگز بازگو نشدهاند.
در این بخش، به بررسی ده رفتار کمتر آشکار اما پرمعنایی میپردازیم که ممکن است در کسانی که دوران کودکی دشواری را تجربه کردهاند، دیده شوند. این نشانهها بیشتر بهصورت الگوهای ملایم ولی مهم در رفتارهای روزمره، کنترل احساسات و روابط ظاهر میشوند و بهآرامی اثرات دوران سخت کودکی را آشکار میسازند.
۱. مشکل در اعتماد به دیگران در روابط
افراد با کودکی سخت معمولاً نوعی زره نامرئی را همراه خود به روابط بزرگسالی میآورند. آنها ممکن است اجتماعی، دوستداشتنی و مهربان به نظر برسند، اما در عمق وجودشان موانعی وجود دارد که بهسختی اجازه میدهند کسی به درون احساسات و تجربیاتشان نفوذ کند.
این رفتار با بیاعتمادی یا سردی اشتباه نشود. ریشهی آن به تجربههایی برمیگردد که در آنها افراد قابلاعتماد تبدیل به منابع آسیب شدهاند. چنین اشخاصی بارها وفاداری دیگران را میسنجند و زمانی که یک رابطه عمیقتر میشود، ناگهان عقبنشینی میکنند یا بهطور ناخودآگاه، تنش ایجاد میکنند تا ببینند آیا طرف مقابل همچنان در کنارشان باقی میماند.
۲. حساسیت بیش از حد به احساسات دیگران
برخی افراد با ورود به یک محیط، فوراً حس و حال آنجا را درک میکنند. آنها میدانند چه کسی ناراحت است، چه کسی استرس دارد یا چه تنشی در فضا وجود دارد. این توانایی بالا اغلب بهعنوان نتیجهی زندهماندن در محیطی غیرقابل پیشبینی در کودکی شکل میگیرد.
در چنین شرایطی، کودک برای پیشبینی محیط، نقش یک «کارآگاه احساسات» را بهعهده میگیرد و توجه زیادی به نشانههای احساسی مانند لحن صدا یا حالت چهره اطرافیان دارد. اگرچه این توانایی ممکن است یک امتیاز بهنظر برسد، اما در طولانیمدت خستهکننده و منجر به بیتوجهی نسبت به احساسات خود فرد میشود.
۳. عذرخواهیهای مکرر برای مسائل غیر ضروری
عذرخواهی بیش از حد شاید در نگاه اول نشانهای از ادب به نظر برسد، اما گاهی دلیل عمیقتری دارد. افرادی که در کودکی احساس کردهاند وجودشان منجر به مشکلات یا دردسرهایی میشود، این رفتار را در بزرگسالی نیز ادامه میدهند. آنها بهخاطر پرسیدن سؤال یا حتی کارهای معمولی پیشاپیش عذرخواهی میکنند.
چنین افرادی در کودکی پیامهایی دریافت کردهاند که احساس نیازها یا حضورشان را اضافه میدانسته است. به همین دلیل آنها تلاش میکنند به نوعی از بروز نارضایتی دیگران جلوگیری کنند، حتی وقتی نیازی نباشد.
۴. عدم توانایی در درخواست یا پذیرش کمک
افرادی که در کودکی یاد گرفتهاند نمیتوانند به دیگران وابسته باشند، در بزرگسالی نیز این باور را حفظ میکنند. حتی زمانی که بهشدت به کمک نیاز دارند، معمولاً میگویند: «من خودم انجام میدهم.» چنین افرادی تمایل دارند بهتنهایی با مشکلات روبهرو شوند تا اینکه از کسی کمک بگیرند.
این عدم پذیرش کمک، ناشی از ترسی است که در کودکی در آنها ایجاد شده؛ ترس از اینکه درخواست کمک ممکن است نادیده گرفته شود یا علیه آنها بهکار رود. گرچه این استقلال ظاهری تحسینشده است، اما اغلب از لذت روابط متقابل و دریافت کمک مانع میشود.
۵. کمالگرایی در هراس از اشتباه
کمالگرایی این افراد از اشتیاق به کار باکیفیت ناشی نمیشود، بلکه تلاش میکنند تا امنیت را تضمین کنند. اشتباه در کودکی پرتنش، میتوانسته پیامدهای خیلی شدید بههمراه داشته باشد. بنابراین، این افراد در بزرگسالی سعی میکنند هر گونه لغزش را به حداقل برسانند و برای آن تلاش مضاعف میکنند.
هرچند چنین رفتارهایی میتواند منجر به موفقیتهای بیرونی شود، اما اضطراب درونی ناشی از ترس از شکست، اجازهی لذت بردن از دستاوردها را به آنها نمیدهد. برای آنها، اشتباه به معنای شایسته نبودن است.
۶. مشکل در کنترل هیجانات
تجربههای دوران کودکی میتواند نحوهی تنظیم احساسات را نیز دگرگون کند. برخی افراد بیحسی عاطفی را تجربه میکنند و برخی دیگر احساساتشان را بسیار شدید میبینند. اغلب، واکنشهای احساسی این افراد متناسب با موقعیت نیست و باعث میشود خودشان را دائماً سرزنش کنند.
این ناهماهنگی باعث میشود فرد احساس کند احساساتش مشکلاتی را ایجاد میکند و او باید همیشه آنها را پنهان کند.
۷. تکیه شدید به خود و ترس از آسیبپذیری
برای این افراد، آسیبپذیر بودن برابر با خطر است. آنها باور دارند که نشان دادن ضعف به دیگران، فرصتی برای سوءاستفاده فراهم میکند. بنابراین، قوی و مستقل ظاهر میشوند و دردهایشان را از دید دیگران دور نگه میدارند.
این رفتار باعث میشود که آنها فرصتهایی برای ایجاد روابط عاطفی عمیق را از دست بدهند؛ چرا که صمیمیت واقعی نیازمند نوعی آسیبپذیری است.
۸. رفتار متفاوت با موفقیت
برخی از این افراد ممکن است بهشدت موفقیت را دنبال کنند تا احساس ارزشمندی کنند، اما برخی دیگر در لحظهی دستیابی به موفقیت، به عقب برمیگردند. موفقیت برای این گروه یا یک سپر دفاعی است یا عامل اضطراب. حتی زمانی که به اهدافشان میرسند، حس خلا یا گناه بروز میکند.
۹. تمایل به کنترل کامل محیط
بیثباتیهای دوران کودکی باعث میشود این افراد در بزرگسالی به ایجاد حس کنترل بر محیط وابستگی ویژهای پیدا کنند. آنها به برنامهریزی، نظم و پیشبینیپذیری علاقهمند هستند و تغییرات ناگهانی میتواند برایشان تنش ایجاد کند.
۱۰. شکلگیری مرزهایی بیشازحد سخت یا سازگاریهای افراطی
افرادی که مرزهایشان در کودکی نادیده گرفته شدهاند، معمولاً یا بسیار منعطف شده و نمیتوانند بیموقع «نه» بگویند یا دیوارهای سختی به دور خود میکشند و ارتباطها را محدود میکنند. هر دوی این رفتارها تلاشی برای بازسازی احساس امنیتی است که در کودکی از بین رفته بود.
این نشانهها هرگز نباید بهعنوان ضعف یا نقص دیده شوند. آنها بهنوعی ابزارهای مقابلهای تلویح دارند که زمانی برای بقا ضروری بودند. با آگاهی و همچنین بهرهگیری از درمان حرفهای، میتوان این الگوها را بهتدریج تغییر داد. از سوی دیگر، اگر این نشانهها را در اطرافیان دیدیم، نباید قضاوت کنیم، بلکه باید همدل باشیم و به آگاهسازی و کمک اقدام کنیم.
ارسال نظر