تلخ ترین گفتگوی رکنا با دختربچه تهرانی / او نمی داند پدر و خواهرش کشته شده اند + فیلم و جزییات تلخ
حوادث رکنا: دختر کوچولو 7 ساله که دلسام نام دارد در حادثه تلخی پدر و خواهرش را از دست داد و در حالی روی تخت بیمارستان بستری است که از این فاجعه تلخ خبر ندارد.
به گزارش اختصاصی رکنا، ساعت 12:30 دقیقه ظهر شنبه 4 آذر ماه خبر تصادف دلخراش موتورسیکلتی با خودروی جک خبر ساز شد و متاسفانه در این حادثه پدر و دختر 9 ساله اش به کام مرگ فرو رفته بودند.
خبری که همه را تحت تاثیر قرار داد که در این تصادف غمبار پدر جوان خانواده به همراه دخترش دلارام 9 ساله پس از برخورد با یک دستگاه خودروی جک به کام مرگ فرو رفته بودند و دختر کوچولوی دیگر این خانواده که دلسام 7 ساله است در صحنه تصادف هولناک زنده ماند و از ناحیه پا ، لگن و سر دچار مصدومیت شده بود به بیمارستان شریعتی انتقال داده شد.
گفتگو با مادر دلارام و دلسام
مادر عزادار که در این حادثه همسر و فرزندش را از دست داده بود با صدای غمگین بغض آلودش به خبرنگار رکنا گفت: دلسام دختر کوچکم در بیمارستان بستری است و هنوز نمی داند که پدر و خواهرش را از دست داده است.
وی افزود: پیکر همسرم و دخترم پس از این حادثه مرگبار به زادگاهشان در صعومعه سرا بردیم و روز دوشنبه مراسم خاکسپاری برگزار شد و خیلی زود برای دیدن دخترم به تهران بازگشتم و دلسام هنوز از این فاجعه خبر ندارد و خاله اش در کنارش است تا کسی ماجرا را به او نگوید و امیدوارم خدا به ما صبر بدهد و دخترم از شنیدن این خبر شوکه نشود.
او در این گفتگو با خبرنگار رکنا گفت: صبح روز حادثه من برای دیدن خواهرم به خانه او در خیابان فاطمی رفتم، بچه ها را با خودم بردم و با تلفن به همسرم پژمان سفارش کردم سر وقت برای بردن دلارام و دلسام به مدرسه به خانه خواهرم بیاید، ساعت نزدیک 12:30 ظهر شد و پژمان دیرتر از ساعتی که باید بچه ها را به مدرسه می برد جلوی در خانه خواهرم رسید، برای همین با عجله بچه ها را سوار و حرکت کرد و رفت ، من اصلا فکرش را نمی کردم این آخرین باری است که صدای پژمان و خدافظی دلارامم را می شنوم.
من با این غم در شهر غریب چه کنم؟ این آخرین حرف این مادر داغ دیده بود که گفتنش ما را هم به سکوتی سرد و سخت فرو برد.
گفتگو با خاله دلسام
بعد از صحبت با مادر دلسام، برای دیدن این دختر کوچک به بیمارستان شریعتی رفتیم. وارد بخش اورتوپد شدیم، یک سالن باریک انتهای این راهروی غم گرفته و ساکت اتاق 119 تخت 221 جایی که دختر کوچک 7 ساله ای خوابیده و از مرگ پدر و خواهرش بی خبر است.
خاله دلسام گفت: صبح همان روز وقتی خواهرم با دلارام و دلسام به خانه ما آمدند قرار شد پژمان برای بردن بچه ها به مدرسه به خانه ما بیاد و بعد از خوردن غذا بچه ها بروند وقتی ساعت از 12 گذشت با پژمان تماس گرفتیم گفتیم مدرسه بچه ها دیر شده خودت را زودتر برسان، دخترها رو آماده کردیم و هر 4 نفرمان برای بدرقه آنها جلو در رفتیم، به دلیل اینکه دلسام جثه کوچکتر داشت همیشه بین پدرش و دلارام می نشست،روز حادثه دلسام مجدد بین پدر و خواهرش سوار موتور شدند و رفتند و شاید یکی از دلایلی که دلسام نجات پیدا کرد همین مسئله بود.
با خواهرم بدرقه شان کردیم و قرار شد تا برگشتن پژمان منتظر بمانیم، اما وقتی ساعت از 2 گذشت تعجب کردیم چرا او هنوز به خانه برنگشته است !؟ با او بارها و بارها تماس گرفتیم اما این تلفن از همان روز و برای همیشه بی جواب ماند.
ساعت از 14 گذشته بود که از اورژانس بیمارستان شریعتی به خواهرم زنگ زدند و اطلاع دادن چه اتفاقی افتاده!آنقدر شوکه شده بودیم که نمی دانستیم خودمان را به بیمارستان برسانیم ، آنقدر شوکه شده بودیم که از خانه تا بیمارستان را چندین بار طی کردیم و چند بار مسیر را اشتباه رفتیم و نمی دانستیم این حادثه چه بر سرمان آمده است!
فقط به خودم میگفتم یعنی پژمان و دلارام برای همیشه از پیش ما رفته اند شاید آنها اشتباهی به ما خبر داده اند، شاید فقط مصدوم شده باشند و هزار شاید دیگر اما دریغ از این واقعیت تلخ که حقیقت داشت.
وقتی به بیمارستان رسیدیم از خواهرم خواستند برای شناسایی شوهر و دخترش به سردخانه برود هرچقدر از آن لحظه و حال خواهرم برایتان بگویم کم است! اصلا نمی دانم باید از چه واژه ای برای توصیف حال و هوای آن لحظه استفاده کنم! تنها چیزی که به یاد دارم صدای ضجه های خواهرم برای از دست دادن شوهر و دختر کوچکش است.
دلسام در اتاق عمل در حال دست و پنجه نرم کردن برای زنده ماندن بود و این تلخ ترین صحنه بود که در تمام زندگی ام دیده بودم. خاله دلسام این را گفت و مجدد شروع به گریه کرد و من ناخداگاه به دلسام نگاه کردم که با بهت به خاله اش خیره مانده و بغض عجیبی در صورتش پیدا شده است.
قبل از اینکه شروع به گریه کند کنارش رفتم و با او شروع به صحبت کردم. دلسام متعجب نگاهمان می کرد اما کم کم با اشتیاق عروسکش را بغل کرد و شروع به خندیدن کرد.
گفتگو با دلسام 7 ساله
مانده بودم در ادامه این دیدار از چه چیزی با این دختر کوچک حرف بزنم از دلسام خواستم برای شکسته شدن فضای غمگین اتاقش یک شعر بخواند و او با ذوق شروع به خواندن کرد و قفل این سکوت باز شد در همین حال خاله دلسام شروع به گریه کرد و گفت یعنی واقعا دیگه دلارام برای من شعر نمی خواند؟!
جزییات حادثه دلخراش از زبان پلیس
حرکت خلاف جهت پدر در بزرگراه گمنام باعث فوت خود او و دختر 9 ساله اش شد.
سرهنگ رابعه جوانبخت در این خصوص گفت: در ساعت 13:20 ظهر دیروز در محدوده غرب به شرق بزرگراه گمنام زیرگذر کارگر، یک دستگاه موتورسیکلت با ترک نشینی 2 دختر 7 و 9 ساله که به صورت خلاف جهت دراین مسیر در حال حرکت بوده است با یک دستگاه خودرو جک برخورد می کند.
وی افزود: در این تصادف راکب موتورسیکلت و یک نفر ترک نشین موتورسیکلت (دختر 9 ساله به نام دلارام ) در دم فوت کرده و یک نفر ترک نشین دیگر ( دختر 7 ساله دلسا ) مصدوم که توسط اورژانس به بیمارستان انتقال داده شد.
سرهنگ جوانبخت بیان داشت: بلافاصله تیم های منطقه 6 پلیس راهور تهران بزرگ در محل حاضر و ضمن ایمن سازی محل تصادف به بررسی علل وعوامل حادثه پرداختند.
وی ضمن ابراز تاسف از حادثه بوجود آمده گفت: پدری با تصمیم اشتباه خود هم باعث فوت خود و نیز فوت دختر بچه 9 ساله اش شد و یک جمع آرام خانوادگی را ویران کرد که هر چقدر هم در اینباره بحث و توضیح داد شود نمی توان درباره آینده آن کودک 7 ساله که بدون پدر و خواهر زندگی خود را ادامه خواهد داد صحبت کرد و فقط باید گفت که اشتباهات و تخلفات اینچنینی در رانندگی به خانواده لطمه می زند و تا آخر عمر نمی توان آنرا جبران کرد .
وی از راکبین موتورسیکلت خواست از انجام تخلف حرکت خلاف جهت در معابر شهری مخصوصا معابر بزرگراهی جدا خودداری نموده و جان خود و دیگران را برای لحظه ای زودتر رسیدن به خطر نیاندازند.
ارسال نظر