قتل زن عاشق به جرم نازا بودنش/جسد شراره در سد کرج بود
رکنا: «شراره همه چیز را آماده کرده بود او و بهمن قرار بود به مناسبت دومین سالگرد ازدواجشان به گردش بروند و در جاده شمال ناهار بخورند شور و شوق زیادی داشت و از اینکه مدتی می شد به رفتارها و محبت بهمن شک کرده بود از خودش شرمنده شده و می خواست نزد شوهرش اعتراف کند اشتباه کرده است.
به گزارش رکنا، آن دو پس از یک سال ازدواج پی برده بودند شراره نازا است بهمن از سوی خانواده اش که تک پسر داشتند تحت فشار بود و مرتب از او خواسته می شد چشم بر عشق و علاقه بسته و شراره را طلاق بدهد خلق و خوی بهمن نیز تغییر کرده بود، او مرتب ایراد می گرفت و نسبت به شراره کم حوصله و بی مهربان بود اما شراره که احساس می کرد کسی جز بهمن نمی تواند او را خوشبخت کند به درمان نازایی پرداخته بود و امیدواری زیادی برای مادر شدن داشت رفت و آمدهای بهمن به خانه مادرش زیاد شده بود و شراره جرأت نمی کرد ایرادی بگیرد از گوشه و کنار شنیده بود شوهرش را با زنی دیده است و انگار کاسه ای زیر نیم کاسه است باور نمی کرد خیلی در برابر این حرفها دوام آورد تا خم به روی بهمن نیاورد و درست زمانی که تصورش بر ادامه زندگی با شوهرش تغییر یافته بود از بهمن شنید می خواهند سالگرد ازدواج به جاده چالوس بروند.
ثانیه شماری می کرد تا بهمن به خانه بیاید هوا تاریک شده بود و باید سر می رسید غذای مورد علاقه او را پخته بود که زنگ خانه به صدا درآمد. شک نداشت که بهمن آمده است. دسته گلی در دستان بهمن بود به یاد خاطرات گذشته افتاد چه روزهای خوبی با هم داشتند که خیلی زود رنگ باخته بود اشک بر گونه هایش نشست می خواست با یک خبر خوب بهمن را غافلگیر کند.
محبت خاصی در چهره شوهرش می دید ابتدا احساس کرد این مهربانی از سر دلسوزی است بهمن وقتی می خواست حرف بزند مکث داشت و صدایش می لرزید دو سال پیش در چنین روزهایی چه هلهله ای برپا بود.
وقتى جسد زن جوانی را از اعماق سد کرج بیرون کشیدند و امدادگران اورژانس علت مرگ او را خفگی به خاطر غرق شدن در آب ،دانستند هیچ کس تصور نمی کرد او قربانی سرنوشت شومی شده است مردی با گریه به سر و صورتش می زد .
چرا آخر چرا؟! شراره تنهایم گذاشتی؟ من تو را دوست داشتم حتی بدون بچه!!
طاقت نداشت و به صورت بیهوش روی زمین افتاد مأموران در تماس با شماره هایی که در موبایل بهمن بود پی بردند او و شراره زن و شوهر هستند و برای گردش به سد کرج رفته بودند.
قاضی پرونده با وجود اینکه بررسی های اولیه نشان می داد وقوع یک حادثه غرق شدگی است از متخصصان پزشکی قانونی تهران خواست با توجه به اینکه مشخص شده است مقتول آشنایی ای به فن شنا نداشت به معاینات تخصصی دست بزنند.
از سوی دیگر تحقیقات کارآگاهان نشان داد شراره و بهمن بعد از دو سال صاحب بچه نشده بودند و این بین خانواده های آنان و خودشان اختلاف زیادی به وجود آورده بود.
وقتی ردپایی از یک زن دیگر در زندگی بهمن به دست آمد که مشخص می کرد او به فشار پدر و مادرش با دختری به نام معصومه قول و قرار عروسی گذاشته بود قاضی پرونده تصمیم گرفت بهمن را تحت بازجویی قرار دهد.
مرد جوان لباس سیاه رنگی به تن کرده بود وقتی روبه روی قاضی ایستاد گریه می کرد
با همسرت اختلاف داشتی؟
بین من و او و در خلوت مان اختلافی نبود همدیگر را مرگ دوست داشتیم اما نازایی اش باعث شده بود هر دو تحت فشار باشیم که گاهی باعث دلخوری از یکدیگر م یشد
دلخوری به چه میزان؟
زیاد نه من شراره را دوست داشتم و می خواستم با او بمانم حتی بدون بچه !
پس معصومه خانم کیه؟
آقای قاضی در خانه ما مادر سالاری است او به اندازه ای اذیتم کرد که ناچار شدم تن به آشنایی با معصومه بدهم گفتند نباید نسل فامیل ما از بین برود و باید بچه ای به دنیا بیاید تا نوه پسری خانه شان باشد
معصومه از تو قول عروسی گرفته بود؟
دروغ بود من به ساز مادرم مـی رقصیدم
یعنی نمی خواستی با معصومه ازدواج کنی؟
اصلا من شراره را دوست داشتم ببینید سالگرد ازدواجمان هم برای من و هم برای همسرم مهم بود در صورتجلسه مأموران میبینید که همسرم برای آن روز ناهار هم درست کرده بود اما نمی دانم چرا تابع احساساتش شد
می دانم که ناهار هم با خودتان برده بودید، شاید تو از کرده هایت پشیمان شده بودی؟
احسن من بدی کرده بودم چند روزمانده به سالگرد ازدواجمان آلبوم عکس ها را دیدم و فهمیدم چقدر شراره را دوست دارم احساساتی شدم و برای عذرخواهی تصمیم گرفتم به گردش برویم
در سد کرج چه اتفاقی افتاد؟
از ماشین پیاده شدیم ، حتی شراره از ذوق گریه کرد زیلو را در گوشه ای پهن کردیم و وسایلمان را روی آن گذاشتیم همین حین خانواده ای با دو بچه در گوشه ای ایستاده بودند و بچه ها سنگ داخل آب پرت می کردند ،شراره با دیدن آنها به گریه افتاد و از من عذرخواهی کرد از آن لحظه به بعد رفتارهای همسرم عوض شد مدام به گوشه ای خیره می شد همه رفته بودند و من و او تنها بودیم او به لبه سد رفت به شوخی گفتم مگر می خواهی شنا کنی او هم گفت: بله!! می دانستم شنا کردن بلد نیست خواستم به سمت من برگردد که ناگهان به حالت شیرجه به پایین پرید وقتی خودم را به محل افتادنش رساندم ارتفاع زیادی زیر پایم بود. او دست و پا می زد من که شنا بلد نبودم ترسیدم فقط فریاد می زدم همین .
قاضی پرونده با مکثی طولانی به صورت بهمن خیره شد. خوب داستان سرایی می کنی تو شراره را کشته ای؟ امکان ندارد. اصلا فکرش هم من را اذیت می.کند من این کاره نیستم
در حمام خانه تان وان دارید؟
بله چطور مگه؟!
آن شب کدام یک به حمام رفتید؟
- من رفته بودم مگر ایرادی دارد؟
نظریه پزشکی قانونی اعلام کرده که علت اصلی را مرگ خفگی بر اثر پر شدن آب شهری و لوله کشی شده
تصفیه خانه ای در شش هاست ! می دانی این یعنی چه؟
- نمی دانم همه اطلاع دارند خفگی اش بر اثر غرق شدن در آب ،بود طبیعی است
خیر مرگ شراره در جای دیگری بوده چون که اگر در سد کرج بود آب داخل شش هایش تصفیه شده نبود و املاح
نداشت فهمیدی؟
- نمیدانم منظورتان چیست؟
الان می گویم تو شراره را در وان خانه تان خفه کرده ای صبح با ماشین ات به سد کرج برده و داخل آب انداخته ای؟ در ضمن پزشکی قانونی اعلام کرده ،همسرت باردار بوده است ! چرا او را کشتی؟
- وای بر من آن شب گفت که خبر خوبی دارد اما من کور و کر بودم خواستم در مسیر جاده چالوس بگوید ای
کاش می گفت و الان من قاتل نبودم
شراره را چگونه کشتی؟
- شب قبل از قتل به او گفتم می خواهم طلاقش بدهم قاطعانه گفت که طلاق نمی گیرد به خاطر همین لحن حرف هایم را عوض کرده و گفتم شوخی کرده ام و خواستم آماده رفتن به جاده چالوس شود خیلی خوشحال شد. تصمیم گرفته بودم او را از سر راهم بردارم تا با معصومه ازدواج کنم مادرم وسوسه کرده بود او همه چیز را آماده کرده بود آن شب داخل خانه خیلی زیبا به نظرم رسید شراره فقط می خندید و از من پذیرایی می کرد تا اینکه گفت می خواهد خبر خوبی بدهد. اصلا تصور نمی کردم به خاطر بارداری اش است شنیده بودم دوا و درمان می کند اما امیدی به نتیجه اش نداشتم طبق نقشه ای که کشیده بودم به حمام رفتم وان را پر کردم بعد بیرون آمدم در حال خشک کردن موهایم بودم که از شراره خواستم حمام را تمیز کند او داخل شد پشت سرش رفتم به شوخی آب بازی راه انداختم تا اینکه سرش را داخل وان کردم و...
- از همان شب تا ظهر انداختن جسد داخل سد کرج فقط گریه کردم هنوز خنده های آخرش را در کابوس هایم می بینم !
نویسنده داستان : مهدی ابراهیمی
ارسال نظر