در گفت و گوی رکنا با دکتر مریم سامانی استاد دانشگاه و روانشناس بالینی بررسی شد
مغز قاتلان چگونه دستور کشتن میدهد؟ + صوت
رکنا، دکتر مریم سامانی، روانشناس بالینی و متخصص تحلیل رفتارهای جنایی، به بررسی ابعاد پیچیده قتلهای همراه با سرقت پرداخت؛ پدیدهای چندعاملی که برخاسته از تعامل مخرب اختلالات شخصیتی، فقدان تنظیم هیجانی، تجربیات آسیبزای کودکی و تاثیرات محیطی است. او با اشاره به یافتههای علوم اعصاب و آمارهای رسمی، تأکید میکند که تحلیل دقیق روانی مجرمان میتواند گام مهمی در پیشگیری، شناسایی و کاهش جرایم خشونتآمیز باشد.

به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا،وقتی قتل با سرقت همزمان میشود، آنچه روی میدهد تنها یک جرم ساده نیست، بلکه نمایشی تلخ از ناتوانی انسان در مهار خشم، بیرحمی شکلگرفته در سایه آسیبهای دوران کودکی، و اختلالات روانی حلنشده است. دکتر مریم سامانی با نگاهی علمی و روانشناختی به پشتپرده چنین جنایاتی میپردازد و میگوید برای درک واقعی این پدیدهها باید ذهن را از داوریهای سطحی رها کرد و وارد لایههای عمیقتری از روان، جامعه و مغز شد.
چرا برخی انسانها به قتل و سرقت توأمان دست میزنند؟ نگاهی به روان مجرمان خشونتمحور
دکتر مریم سامانی استاد دانشگاه، روانشناس بالینی در گفت و گو با خبرنگار اجتماعی رکنا گفت:
قتل به عنوان یکی از جدیترین معضلات اجتماعی، نه تنها با هزینههای اقتصادی هنگفت همراه است، بلکه پیامدهای عمیق و جبرانناپذیر عاطفی، روانی و اجتماعی بر بازماندگان، خانواده قربانیان و بدنه کلی جامعه بر جای میگذارد. براساس برآوردهایی که در ایالات متحده آمریکا انجام شده، هزینه ناشی از هر مورد قتل، بهطور میانگین بالغ بر ۱۷ میلیون دلار تخمین زده میشود. این رقم نه تنها شامل هزینههای قانونی و قضایی، بلکه تأثیرات روانی و اجتماعی را نیز دربر میگیرد، گرچه باید توجه داشت که آسیبهای عاطفی این رویدادها غالباً غیرقابل اندازهگیری هستند.
با وجود پیشرفتهای چشمگیر در حوزه علوم اعصاب، همچنان دانش ما درباره سازوکارهای روانی و نوروبیولوژیکی جرایم خشن محدود است. از اینرو، تحلیل چنین پدیدههایی را نمیتوان به عوامل تکبعدیای نظیر فقر، طلاق یا ناهنجاریهای خانوادگی فروکاست. بلکه باید اذعان داشت که پدیدههایی نظیر قتل و سرقت خشونتآمیز، پیچیده، چندعاملی و با منشأهای زیستی، روانی، اجتماعی و محیطی در هم تنیدهاند. نگاهی تکوجهی به این موضوع، سبب بروز تحلیلهای سطحی و ناکارآمد خواهد شد.
نکته قابل توجه آن است که هرچند بسیاری از مجرمان در هنگام ارتکاب جرایم مختلف از یک الگوی رفتاری نسبتاً ثابت پیروی میکنند، اما تفاوتهای فردی میان آنها بسیار زیاد و قابل توجه است. برخی از آنها نسبت به موقعیت واکنش کمتری نشان میدهند، یعنی مستقل از شرایط و واکنش قربانی، الگوی رفتاری خود را حفظ میکنند. مثلاً نوع ورودشان به صحنه جرم، انتخاب ابزار ارتکاب جرم و شیوۀ انتخاب قربانی، جنبهای تکرارشونده و قابل پیشبینی دارد. در مقابل، دستهای دیگر از مجرمان، شدیداً وابسته به موقعیت هستند؛ یعنی رفتار آنها بسته به واکنش و مقاومت قربانی تغییر میکند و به نوعی درگیر تعامل عاطفی آنی با شرایط میشوند.
پیش از ورود به تحلیل روانی انگیزهها و زمینههای همزمان قتل و سرقت، باید به برخی آمارهای مهم و قابل تامل اشاره کرد. طبق گزارشهای رسمی منتشر شده در آمریکا، در سال ۲۰۱۷، بهطور میانگین هر ۲۴.۶ ثانیه، یک جرم خشونتآمیز در این کشور به وقوع میپیوسته است. همچنین، در همان سال، هر ۳۰ دقیقه، یک مورد قتل ثبت شده است. بر اساس تازهترین گزارشات افبیآی مربوط به سال ۲۰۲۳، حدود ۷ درصد از کل قتلها در آمریکا، بهصورت همزمان با سرقت رخ دادهاند. این آمارها، پرسش بنیادینی را مطرح میکنند: چه نوع فردی مرتکب چنین جرایمی میشود؟ ویژگیهای روانی و شخصیتی چنین فردی چیست؟ و چگونه میتوان از منظر روانشناختی با او مواجه شد؟
در بررسیهای روانی، مشخص شده است که اغلب افرادی که همزمان مرتکب قتل و سرقت میشوند، دارای نوعی از اختلالات شخصیتی هستند. یکی از شایعترین این اختلالات، «اختلال شخصیت ضد اجتماعی» است. افرادی با این اختلال، معمولاً هیچگونه توجهی به حقوق دیگران ندارند، سوابق متعدد بزهکاری و قانونشکنی دارند و غالباً از ارتکاب جرم، هیچگونه احساس پشیمانی یا ندامتی نشان نمیدهند. تکانشگری، پرخاشگری و نادیده گرفتن کامل هنجارهای اجتماعی از دیگر ویژگیهای بارز آنان است.
گروه دیگری از این افراد، ممکن است به اختلال شخصیت مرزی دچار باشند. این افراد عموماً با نوسانات شدید خلقی، روابط ناپایدار و رفتارهای تکانشی شناخته میشوند. در برخی موارد، افراد دارای شخصیت وابسته یا افسرده نیز در میان مجرمان دیده میشوند. این افراد به شدت به تایید دیگران نیاز دارند و واکنشهای عاطفی شدید از خود بروز میدهند.
یکی دیگر از محورها در تحلیل روانشناختی این دسته از مجرمان، بررسی شاخصهای روانپریشانه (سایکوتیک) در رفتارهایشان است. فرد روانپریش، اغلب رفتاری سطحی، فریبنده و فاقد همدلی نشان میدهد. احساس گناه در او وجود ندارد؛ عواطفش سطحی و هیجاناتش محدود است. گاهی دچار خودبزرگبینی نیز هست. این افراد، حتی پس از ارتکاب جرایم سنگین، نه تنها هیچ پشیمانی ندارند، بلکه هیچ درکی از رنج قربانی و خانوادهاش نیز ندارند.
در محور سوم، باید ویژگیهای شناختی و هیجانی این افراد را بررسی کرد. نخست آنکه، آنها دچار ناتوانی در تنظیم هیجانات هستند؛ به این معنا که قادر به پذیرش ناکامی، نه شنیدن یا مورد مخالفت واقع شدن نیستند. بنابراین، هنگام مواجهه با مقاومت یا ناکامی، به سرعت واکنش خشن و تکانشی از خود بروز میدهند. علاوه بر این، این افراد غالباً دچار تحریفهای شناختی هستند؛ خشونت خود را توجیه میکنند، قربانی را مقصر جلوه میدهند، یا خانواده و جامعه را مسئول میدانند. همچنین، درک آنها از دیگران به شدت محدود است؛ آنها قادر به درک درد، رنج یا ترس دیگری نیستند و قربانی را نه بهعنوان یک انسان، بلکه چون یک شیء یا ابزار نگاه میکنند.
پرسش مهمی که اینجا مطرح میشود آن است که چه عواملی یک انسان را به این مرحله از بیرحمی و ناتوانی در درک احساسات دیگران میرساند؟ پاسخ را باید در زخمهای عمیق دوران کودکی این افراد جستوجو کرد. اغلب آنها در دوران کودکی قربانی آزارهای جنسی، جسمی یا عاطفی بودهاند. برخی نیز در محیطهایی رشد یافتهاند که خشونت، بزهکاری و جرم در آنها عادیسازی شده بود. این محیطهای پرخطر، نقش مؤثری در شکلگیری شخصیتهای بزهکار دارند. علاوه بر آن، مراقبتهای ناکافی و نبود دلبستگی ایمن در دوران رشد اولیه نیز از جمله عوامل مهم به شمار میروند.
افزون بر عوامل محیطی، مصرف مزمن و اعتیادآور مواد مخدر و الکل نیز از جمله عوامل تشدیدکننده پرخاشگری، تکانشگری و کاهش بازداری هیجانی در این افراد است. در مطالعات نوروسایکولوژیک نیز شواهدی وجود دارد مبنی بر اینکه اختلال در نواحی مغزی مرتبط با تصمیمگیری و کنترل رفتار، نظیر قشر پیشپیشانی (Prefrontal Cortex)، در این مجرمان بیشتر دیده میشود. بهطور خاص، مطالعات انجامشده در دانشگاه شیکاگو بر روی ۸۰۰ زندانی نشان داده است که میزان ماده خاکستری مغز در افرادی که مرتکب جرایم خشن شدهاند بهطور چشمگیری کمتر است. کاهش این ماده در نواحی مربوط به پردازش هیجانی و همدلی، باعث ضعف در درک عاطفی، کاهش توانایی مهار رفتاری و افزایش گرایش به هیجانجویی پرخطر میشود.
برای تحلیل دقیقتر، میتوان مجرمانی که همزمان مرتکب قتل و سرقت میشوند را به چهار دسته کلی تقسیم کرد:
قاتلان ابزاری: این افراد، قتل را بهعنوان ابزاری برای رسیدن به هدف اصلی خود (مثلاً سرقت) میبینند. در این مسیر، چنانچه مانعی نظیر شاهد حضور داشته باشد، برای حذف آن اقدام به قتل میکنند.
قاتلان هیجانی: این افراد زمانی دست به قتل میزنند که قربانی در مقابلشان مقاومت میکند. واکنش آنها اغلب هیجانی، سریع و فاقد کنترل منطقی است.
مجرمان فرصتطلب و تکانشی: بدون برنامهریزی قبلی و در لحظه، تحت تأثیر هیجانات و تکانههای ناگهانی مرتکب قتل یا سرقت میشوند.
قاتلان شکارچی: این افراد با برنامهریزی دقیق و پیشبینیشده عمل میکنند و اغلب ویژگیهای روانپریشانه شدیدی دارند.
همچنین، میتوان سارقان را به دو گروه کلی طبقهبندی کرد:
سارقان حرفهای: این افراد غالباً مسنتر، باتجربهتر و برنامهریز هستند. محلهای تجاری را هدف قرار میدهند و سعی میکنند کمترین برخورد را با قربانی داشته باشند تا ریسک خود را کاهش دهند.
سارقان آماتور ضد اجتماعی: اینها اغلب جوانتر، پرخاشگرتر و فرصتطلبتر هستند. سابقههای قضایی متعدد دارند، معمولاً تحت تأثیر مواد مخدر عمل میکنند و خشونت زیادی از خود نشان میدهند.
نمونه تأسفباری همچون پرونده الهه حسیننژاد، که در آن با خشونتی ترکیبی از قتل و سرقت مواجه بودیم، ضرورت تحلیل عمیق روانشناسی مجرمان را بهخوبی آشکار میسازد. شناخت الگوهای رفتاری مجرمان، نه تنها در جلوگیری از تکرار جرم مؤثر است، بلکه در تسریع روند شناسایی و دستگیری آنها نیز نقش اساسی دارد. تحلیل روانشناختی، پلی میان علوم اعصاب، روانپزشکی و جرمشناسی است؛ پلی که تنها از مسیر فهم چندعاملی پدیدههای جنایی عبور میکند.
ارسال نظر