شاهنامه خوانی: پیروزی زال در نبرد با شماساس /پادشاهی نوذر- بخش 10؛ فرستاده نزدیک دستان رسید + متن صوتی و معنی اشعار

یکی از بزرگ‌ترین حماسه‌های منظوم جهان، کتاب شاهنامه فردوسی ، اثر ابوالقاسم فردوسی است. این اثر شامل حدود 50,000 تا 61,000 بیت است و به اساطیر، حماسه‌ها و تاریخ ایران از آغاز، تا حمله‌ی اعراب می‌پردازد. شاهنامه در سه بخش اسطوره‌ای، پهلوانی و تاریخی نگاشته شده و تأثیر عمیقی بر فرهنگ و ادبیات کهن فارسی داشته است. این کتاب به بسیاری از زبان‌های زنده‌ی جهان نیز ترجمه شده است.

درباره‌ی کتاب شاهنامه فردوسی

یکی از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین آثار ادبیات کهن فارسی و یکی از شاهکارهای حماسی جهان، کتاب شاهنامه فردوسی (Shahnameh) است که توسط حکیم ابوالقاسم فردوسی (Ferdowsi)، شاعر بزرگ ایرانی، در حدود هزار سال پیش سروده شده است. شاهنامه به معنای «کتاب شاهان» است و داستان‌های آن به تاریخ و اساطیر ایران باستان می‌پردازد. این اثر عظیم که بیش از 50,000 بیت شعر را در بر می‌گیرد، به زبان فارسی دری نوشته شده است.

نکوداشت‌های کتاب شاهنامه فردوسی

  • محمدعلی فروغی، شاهنامه فردوسی را از گران‌قدرترین و بزرگ‌ترین آثار موجود در تاریخ ادبیات فارسی می‌دانست و معتقد بود که این اثر نه‌تنها هویت ملی ایرانیان را زنده نگاه داشته، بلکه زبان فارسی را نیز از فراموشی نجات داده است. او فردوسی را به خاطر زنده نگاه داشتن تاریخ ملی و ادبیات کهن فارسی، بسیار مورد تقدیر قرار می‌داد.

  • محمدتقی بهار بر این باور بود که ابوالقاسم فردوسی با شاهنامه‌ی خود، قدرت وعزت‌نفس را به ایرانیان بازگرداند. او معتقد بود که این اثر، ریشه‌ی ایرانیان را قوی و آنان را در راه مردی، مردانگی و غیرت استوار ساخته است.

  • مجتبی مینوی معتقد بود که زبان فارسی وسیله‌ای برای استحکام اتحاد و ارتباط ایرانیان است و شاهنامه فردوسی این زبان را چنان غنی و محکم کرده که از فراموشی و نابودی در امان مانده است. او بر این باور بود که شاهنامه، نقش مهمی در حفظ و تقویت هویت ملی ایرانیان ایفا کرده است.

  • حبیب یغمایی بر این باور بود که اگر تمام ثروت ایران از عصر غزنوی تاکنون در یک کفه‌ی ترازو قرار گیرد و شاهنامه فردوسی در کفه‌ی دیگر، شاهنامه ارزش بالاتری خواهد داشت. او معتقد بود که این اثر ارزش و اهمیت بی‌نظیری دارد که با هیچ ثروتی قابل مقایسه نیست و جایگاه ویژه‌ای در تاریخ و فرهنگ ایران دارد.

  • بدیع الزمان فروزانفر، فردوسی را به‌خاطر اخلاق شایسته و پاکی سخن، برتر از دیگر شعرا می‌دانست. او معتقد بود که فردوسی وطن‌پرست بوده و به ایران، عشق بسیاری داشته است. این عشق و شور در آثار او آشکار است و نشان‌دهنده‌ی تعهد و وفاداری این شاعر به میهن و فرهنگ ایرانی است. فروزانفر بر این باور بود که ابوالقاسم فردوسی با شاهنامه‌ی خود، ارزش‌های والای انسانی و ملی را به نسل‌های آینده منتقل کرده است.

شاهنامه فردوسی: نوذر - بخش 10

فایل صوتی شاهنامه فردوسی؛ نوذر - بخش 10

خلاصه شاهنامهٔ فردوسی؛ نوذر - بخش 10

در این داستان، فرستاده‌ای به زال می‌رسد و در او شور و انگیزه جنگ ایجاد می‌کند. سپس زال به سمت شهر حرکت می‌کند و شبی حمله‌ای بر دشمنان ترتیب می‌دهد. او تیری به سوی دشمنان شلیک می‌کند که مهارت او را به نمایش می‌گذارد، و همه می‌دانند که تنها زال می‌تواند چنین تیراندازی کند. صبح روز بعد، با به صدا درآمدن طبل و شیپورهای جنگ، لشکرها به میدان نبرد می‌آیند. زال در نبرد با خزروان پیروز می‌شود و او را شکست می‌دهد. سپس کلباد، یکی از فرماندهان دشمن، را نیز می‌کشد. شماساس و لشکریان او از میدان نبرد پا به فرار می‌گذارند. در پایان داستان، لشکر زاولستان به همراه شاه کابلستان از پیروزی در نبرد دلشاد می‌شوند، در حالی که شماساس و همراهانش که شکست خورده‌اند، از صحنه نبرد می‌گریزند.

برگردان به زبان ساده

# فرستاده نزدیک دستان رسید

به کردار آتش دلش بردمید

هوش مصنوعی: فرستاده به نزد دستان رسید و مانند آتش، دل او را به تپش انداخت.

# سوی گرد مهراب بنهاد روی

همی تاخت با لشکری جنگجوی

هوش مصنوعی: به سمت مهراب (محل عبادت) رفت و با لشکری از جنگجویان به سرعت پیش می‌رفت.

# چو مهراب را پای بر جای دید

به سرش اندرون دانش و رای دید

هوش مصنوعی: وقتی پای مهراب را در جای خود ثابت دید، در دل او دانش و حکمت را یافت.

# به دل گفت کاکنون ز لشکر چه باک

چه پیشم خزروان چه یک مشت خاک

هوش مصنوعی: به دل خود گفتم که حالا چه نگرانی از لشکر دشمن دارم، چه اهمیت دارد که در برابر من خزروان باشد یا فقط یک مشت خاک.

# پس آنگه سوی شهر بنهاد روی

چو آمد به شهر اندرون نامجوی

هوش مصنوعی: سپس به سمت شهر حرکت کرد و زمانی که به داخل شهر رسید، نامجو به او برخورد.

# به مهراب گفت ای هشیوار مرد

پسندیده اندر همه کارکرد

هوش مصنوعی: به مهراب گفت: ای مرد باهوش، تو در همه کارها مورد پسند هستی.

# کنون من شوم در شب تیره‌گون

یکی دست یازم بریشان به خون

هوش مصنوعی: اکنون در این شب تاریک، تصمیم دارم که با یک دست به خون آنها حمله کنم.

# شوند آگه از من که بازآمدم

دل آگنده و کینه ساز آمدم

هوش مصنوعی: من آنها را از برگشتن خود با خبر می‌کنم، زیرا دل پر از اندوه و کینه‌ای برانگیخته دارم.

# کمانی به بازو در افگند سخت

یکی تیر برسان شاخ درخت

هوش مصنوعی: کسی که کمان را محکم بر بازو گذاشته، تیری را به سمت شاخ درخت پرتاب می‌کند.

# نگه کرد تا جای گردان کجاست

خدنگی به چرخ اندرون راند راست

هوش مصنوعی: او نگاهی به جایگاه گردش‌ها انداخت و تیرکی به سمت چرخ درون آن راند.

# بینداخت سه جای سه چوبه تیر

برآمد خروشیدن دار و گیر

هوش مصنوعی: تیرها را در سه نقطه قرار داد و صدا و فریادی از دار و بند به گوش رسید.

# چو شب روز شد انجمن شد سپاه

بران تیر کردند هر کس نگاه

هوش مصنوعی: وقتی شب به روز تبدیل شد، جمعی از افراد به دور هم جمع شدند و گروهی از آنها تیراندازی کردند و هر کسی به تماشا ایستاد.

# بگفتند کاین تیر زالست و بس

نراند چنین در کمان تیر کس

هوش مصنوعی: گفتند که این تیر به زال تعلق دارد و هیچ کس نمی‌تواند چنین تیری را در کمان بنشاند.

# چو خورشید تابان ز بالا بگشت

خروش تبیره برآمد ز دشت

هوش مصنوعی: وقتی خورشید در آسمان به شکلی درخشان و پرنور می‌تابد، صدای بلندی از دشت به گوش می‌رسد.

# به شهر اندرون کوس با کرنای

خروشیدن زنگ و هندی درای

هوش مصنوعی: در داخل شهر، صدای طبل و شیپور به گوش می‌رسد و نواهای زنگ و سنتور هندی نیز به هم پیوسته‌اند.

# برآمد سپه را به هامون کشید

سراپرده و پیل بیرون کشید

هوش مصنوعی: سردار سپاه به دشت آمد و چادر را برپا کرد و فیل را بیرون آورد.

# سپاه اندرآورد پیش سپاه

چو هامون شد از گرد کوه سیاه

هوش مصنوعی: سپاه به میدان آمد و مثل اینکه یک بیابان یا دشت وسیع در مقابل کوه‌های سیاه شکل گرفته است.

# خزروان دمان با عمود و سپر

یکی تاختن کرد بر زال زر

هوش مصنوعی: بهار با هجومی شجاعانه و مسلح به سلاح و دفاع، به جنگ زال زر آمد.

# عمودی بزد بر بر روشنش

گسسته شد آن نامور جوشنش

هوش مصنوعی: یک تیر به سوی او پرتاب شد و آن زره مشهورش پاره پاره گشت.

# چو شد تافته شاه زابلستان

برفتند گردان کابلستان

هوش مصنوعی: وقتی که شاه زابلستان به قدرت رسید، افراد کابلستان از آنجا رفتند.

# یکی درع پوشید زال دلیر

به جنگ اندر آمد به کردار شیر

هوش مصنوعی: مردی دلیر و شجاع به جنگ رفت و مانند شیر، با قدرت و شجاعت در میدان نبرد حاضر شد. او زره‌ای بر تن کرده بود که از او محافظت می‌کرد.

# به دست اندرون داشت گُرز پدر

سرش گشته پر خشم و پر خون جگر

هوش مصنوعی: پدر در دلش عصبانی و خشمگین است و از درون، احساس درد و رنج می‌کند. همچنین، او گُرز (چیزی شبیه به چماق) نیز در دست دارد که نشان‌دهنده‌ی آمادگی و قدرت اوست.

# بزد بر سرش گُرزهٔ گاورنگ

زمین شد ز خونش چو پشت پلنگ

هوش مصنوعی: به سرش ضربه‌ای سخت وارد شد و زمین به خاطر خونش به رنگی مشکی و قهوه‌ای درآمد که همانند پشت پلنگ بود.

# بیفگند و بسپرد و زو درگذشت

ز پیش سپاه اندر آمد به دشت

هوش مصنوعی: او از میدان جنگ جدا شد و به دشت رفت، زشت و بی‌رحمانه رفتار کرد و پس از آن مهر و محبت را به فراموشی سپرد.

# شماساس را خواست کاید برون

نیامد برون کش بخوشید خون

هوش مصنوعی: شما خواستید که به زندگی خوب و شاداب برسید، اما نتیجه‌اش این شد که هنگام تلاش برای بیرون آمدن از این وضعیت، با موانع و مشکلاتی مواجه شدید که باعث درد و رنج شما شد.

# به گرد اندرون یافت کلباد را

به گردن برآورد پولاد را

هوش مصنوعی: در درون او، قدرت و نیرویی وجود دارد که مانند پولاد محکم است و این نیرو را بر دوش خود حس می‌کند.

# چو شمشیرزن گُرز دستان بدید

همی کرد ازو خویشتن ناپدید

هوش مصنوعی: وقتی شمشیرزنی، گرزی را در دستانش دید، به سرعت از آنجا دور شد و خود را پنهان کرد.

# کمان را به زه کرد زال سوار

خدنگی بدو اندرون راند خوار

هوش مصنوعی: زال سوار کمان را به زه کشید و تیر را درون آن قرار داد تا آماده شلیک کند.

# بزد بر کمربند کلباد بر

بران بند زنجیر پولاد بر

هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف یک عمل قوی و مؤثر اشاره دارد. شخصی یا چیزی که بر روی انگاره‌ای محکم و استوار عمل می‌کند و در حال زنجیر کردن یا محدود کردن چیزی با استفاده از ابزارهای قوی و مقاوم است. این تصویر به نوعی نمادی از قدرت و تسلط بر موقعیت‌های دشوار محسوب می‌شود.

# میانش ابا کوههٔ زین بدوخت

سپه را به کلباد بر دل بسوخت

هوش مصنوعی: بین این دو کوه، سپاه دشمن را با آتش دل خود سوزانید.

# چو این دو سرافگنده شد در نبرد

شماساس شد بی‌دل و روی زرد

هوش مصنوعی: وقتی این دو نفر در نبرد شکست خوردند، چهره‌هایشان بی‌روح و رنگشان زرد شد.

# شماساس و آن لشکر رزم ساز

پراگنده از رزم گشتند باز

هوش مصنوعی: شما به یاد دارید که آن جنگجویان پراکنده از میدان جنگ به عقب برگشتند.

# پس اندر دلیران زاولستان

برفتند با شاه کابلستان

هوش مصنوعی: پس از آن، دلیران زاولستان به همراه شاه کابلستان حرکت کردند.

# چنان شد ز بس کشته در رزمگاه

که گفتی جهان تنگ شد بر سپاه

هوش مصنوعی: از شدت تلفات و کشته‌های زیاد در میدان جنگ، به‌نظر می‌رسید که جهان بر روی سپاهیان آنقدر تنگ شده که دیگر جایی برای فرار یا ایستادن ندارند.

# سوی شاه ترکان نهادند سر

گشاده سلیح و گسسته کمر

هوش مصنوعی: به سوی پادشاه ترکان با سر باز و بدون کمربند سلاح رفتند.

# شماساس چون در بیابان رسید

ز ره قارن کاوه آمد پدید

هوش مصنوعی: وقتی شمس به بیابان رسید، کاوه از راه قارن نمایان شد.

# که از لشکر ویسه برگشته بود

به خواری گرامیش را کشته بود

هوش مصنوعی: کسی که از سپاه ویس بازگشته بود، به ذلت و خواری، ارزش‌های بزرگ او را نابود کرده بود.

# به هم بازخوردند هر دو سپاه

شماساس با قارن کینه‌خواه

هوش مصنوعی: دو سپاه به هم حمله کردند؛ شماساس و قارن، که هر کدام دارای کینه و دشمنی بودند.

# بدانست قارن که ایشان کیند

ز زاولستان ساخته بر چیند

هوش مصنوعی: قارن متوجه شد که آن‌ها چه کسانی هستند و از سرزمین زاولستان تشکیل شده‌اند و چه برنامه‌ای دارند.

# بزد نای رویین و بگرفت راه

به پیش سپاه اندر آمد سپاه

هوش مصنوعی: او نای فلزی را به صدا درآورد و به جلو حرکت کرد، سپس به جمعیت پیوست.

# ازان لشکر خسته و بسته مرد

به خورشید تابان برآورد گرد

هوش مصنوعی: مردی از آن ارتش خسته و ناتوان، در برابر خورشید درخشان به پا خواست.

# گریزان شماساس با چند مرد

برفتند ازان تیره گرد نبرد

هوش مصنوعی: چند مرد از یک جمع تیره و تار جدا شدند و به سوی میدان نبرد رفتند، اما به آرامی و دور از هم حرکت کردند.

داستان کامل پادشاهی نوذر

پادشاهی نوذر هفت سال طول کشید . وقتی سوگ پدرش به پایان رسید بر تخت شاهی تکیه زد و بار عام داد و به سپاه دینار و درم داد و بزرگان به پابوسی او آمدند .مدتی از این ماجرا نگذشته بود که شاه طریقه بیدادگری پیش گرفت و رسمهای پدر را به هم زد و با موبدان و آزادگان دشمنی کرد و دلش اسیر حرص و آز شد و به همین خاطر در پهنه فرمانرواییش بزرگان دست به طغیان زدند و شورش در گوشه و کنار مملکت به پا شد .نوذر شاه ترسید و به سام نامه نوشت که : دلگرمی من به توست . در پادشاهی من آشوب به پا شده است و به تو نیاز دارم .

وقتی سام به ایران آمد بزرگان به استقبالش آمدند و از بیداد نوذر سخن راندند و از سام خواستند که به جای نوذر بر تخت شاهی نشیند . سام گفت : این پسندیده نیست که او را که از نژاد کیان است کنار بگذاریم حتی اگر بعداز منوچهر دختری جانشین او می شد من باز هم از او اطاعت می کردم. درست است که مدتی بیدادگری کرده است اما می توان او را به راه آورد. من نصیحتش می کنم و شما بزرگان هم بیایید و طریق دوستی پیش گیرید و او را تنها نگذارید . بزرگان پذیرفتند . وقتی سام به نزد شاه رفت نوذر او را در آغوش کشید و شاد شد . سام به او گفت : تو از فریدون به جا مانده ای پس چنان باش که همه از تو به نیکی یاد کنند . نباید به این جهان دل ببندی که پایدار نیست. سام بسیار او را نصیحت کرد و نوذر پذیرفت و از اعمال گذشته اظهار پشیمانی کرد پس سام او را با بزرگان آشتی داد و به سوی مازندران رفت .

پادشاهی نوذر

به توران خبر رسید که منوچهر مرده است . پشنگ تصمیم گرفت به ایران سپاه گسیل کند . بزرگان لشگر از جمله ارجاسب و گرسیوز و بارمان و گلباد جنگی و ویسه و فرزند پهلوانش افراسیاب را فراخواند .پشنگ ابتدا از تور و سلم یاد کرد و گفت : برکسی پوشیده نیست که ایرانیان با ما چه کردند و امروز زمان کینخواهی فرا رسیده است . افراسیاب از سخنان پدر منقلب شد و آماده نبرد گشت و به پدر گفت :اگر پدرت زادشم آن زمان تیغ می کشید ما اینطور خوار نمی شدیم. اکنون من مهیای جنگ هستم و به خونخواهی تور و سلم می روم.

اغریرث فرزند دیگر پشنگ به نزد پدر آمد و گفت : اگرچه منوچهر مرد اما سام نریمان زنده است و بزرگانی چون گرشاسپ و قارن نیز هستند . تو خوب می دانی که از دست آنان بر سلم و تور چه رفت . نیای من زادشم حق داشت که جنگ پیشه نکند . ما نیز باید از عقل پیروی کنیم. پشنگ ناراحت شد و گفت : افراسیاب در فکر خونخواهی است و تو اینچنین سخن می گویی؟ وظیفه توست که به کمک برادرت روی . اگر منوچهر بر سلم و تور پیروز شد به خاطر سپاهیان زیادش بود و شما هم باید چنان سپاهیانی بسازید . حالا که منوچهر مرده است من از نوذر واهمه ای ندارم چون جوان و خام است .بنابراین سپاهی از ترکان چین آماده شدند و وقتی لشکر نزدیک جیحون رسید نوذر خبردار شد پس سپاهیانش را به سپهداری قارن گسیل کرد .

افراسیاب در میان دلیران دو سپاهی گرد به نامهای شماساس وخزروان انتخاب کرد و سوارانی را به آنها سپرد و آنها را روانه زابلستان کرد . خبر رسید که سام نریمان مرده است پس بسیار شاد شد و به سپاهیانش نگریست که حدود چهارصد هزار نفر بودند و در مقابل سپاه نوذر صدوچهل هزار نفر می شدند که در برابر آنها به شمار نمی آمدند . پس نامه ای به پشنگ نوشت که پیروزی از آن ماست .وقتی سپیده سر زد دو لشکر در برابر هم قرار گرفتند و صف آرایی کردند ترکی به نام بارمان نزد افراسیاب رفت و گفت : تا کی صبر کنیم من می خواهم هرچه زودتر بجنگم. اغریرث دانا گفت : اگر به بارمان گزندی برسد لشکریان مایوس می شوند پس یک مرد گمنام را باید فرستاد اما افراسیاب از سخن اغریرث ننگش آمد و بارمان را فرستاد .

بارمان به میدان جنگ رفت و جنگجو طلبید . قارن به مردانش نگاه کرد ولی کسی جرات جنگ با بارمان را نداشت به جز برادرش قباد که پیر شده بود . قارن از بیدلی سپاهیانش به خشم آمد و به قباد گفت که دیگر جنگیدن از تو گذشته اگر بلایی سرت بیاید لشکریان مایوس می شوند .قباد گفت: عاقبت همه ما مرگ است . یکی در بستر می میرد و یکی در جنگ . اگر من بمیرم برادرم پابرجاست. پس از مرگم دخمه ای بساز و سرم را با مشک و کافور بشوی و مرا در آن قرار بده تا من در نزد یزدان ایمن شوم.این سخن بگفت و نزد بارمان رفت .در نهایت پس از کشمکشهای زیاد بارمان پیروز شد و از افراسیاب خلعت دریافت کرد.از سوی دیگر قارن و گرسیوز مهیای جنگ شده و لشکریان در هم آمیختند و بعد از اینکه تعداد زیادی از دو طرف کشته شدند قارن برگشت در حالیکه سوگوار برادر بود .

لشگر کشی پشند

نوذر به گریه افتاد و گفت :پس از مرگ سام اینگونه سوگوار نشده بودم . قارن پاسخ داد تا زنده ام دست از جنگ و حمایت تو نمی کشم اما امروز وقتی با افراسیاب می جنگیدم او جادویی ساخت که در چشم من آب و رنگی نماند و همه جا چون شب تاریک شد و چون هوا تار شد مجبور به بازگشت شدم.روز بعد دوباره جنگ سختی درگرفت و در هر طرف که قارن جنگجو می طلبید آنجا پراز خون می شد . سرانجام نوذر از قلب سپاه برای جنگ افراسیاب آمد تا شب جنگید و افراسیاب چیره شد . ایرانیان که خسته شده بودند فرار کردند .نوذر غمگین طوس و گستهم راصدازد و درد دل کرد و گفت :شما به پارس بروید و شبستان را به کوه البرز ببرید و خود به سپاهان بروید تا شاید از نژاد فریدون یکی دو نفر باقی بماند . شاید دیگر یکدیگر را ندیدیم اگر ما شکست خوردیم ناراحت نشوید که نهایت همین است یکی به خاک می افتد و دیگری به تخت می نشیند .

بعد از دو روز شاه دوباره لشکر را با سختی مهیای جنگ کرد . قارن در قلب لشکر به همراه شاه بود و در چپ تلیمان و سمت راست شاپور بود . از آنسو افراسیاب هم در چپ لشکرش بارمان و در سمت راست گرسیوز را قرار داده بود و خود در قلب سپاه قرار گرفت . جنگ ادامه داشت تا اینکه شاپور کشته شد پس قارن و شاه تصمیم به عقب نشینی گرفتند .افراسیاب به کروخان ویسه نژاد گفت که لشکر را به پارس ببرد .

قارن نگران شبستان و زنان و فرزندان شد ولی شاه گفت که طوس و گستهم را فرستاده است اما سواران ایرانی با نگرانی نزد قارن رفتند و گفتند : ما باید به پارس برویم زیرا آنها زنان و کودکان ما را اسیر می کنند پس شیدوس و کشواد و قارن مشورت کردند و سپاهی آماده کردند و ناامید به دژ سپید رسیدند و در آنجا بارمان و سپاهیانش را دیدند. قارن که از مرگ برادر خشمگین بود برآنها تاخت و او را کشت و سپاهیانش را پراکنده کرد و خود با سپاهش به سوی پارس رفت . وقتی نوذر شنید که قارن رفته است از پس او به راه افتاد تا شاید جان به سلامت ببرد اما افراسیاب فهمید و او را گرفتار کرد و به دنبال قارن میگشت که فهمید او رفته و بارمان را هم کشته است .

افراسیاب اشفته شد و به ویسه گفت : در مرگ پسرت پایدار باش و به جای پسرت با سپاهیان به دنبالش بروید . ویسه به راه افتاد و در راه پسر غرق در خونش را دید و غمگین شد .وقتی قارن از پارس به هامون رسید دید که از دست راست تورانیان می تازند فهمید که بر سر شاه چه بلایی آمده است.ویسه به او گفت : ما تاج و تخت ایران را به چنگ آوردیم از قنوج تا مرز کابل و از آنجا تا بست و زابل همه در چنگ ماست و تو جایی نداری بروی . قارن گفت : اگر شاه نوذر اسیر شماست همیشه اینگونه نخواهدبود و این بلایی است که سر شما هم خواهدآمد .جنگی درگرفت و بسیاری از جنگاوران کشته شدند و ویسه مستاصل شده بود تا اینکه در جنگ تن به تن با قارن شکست خورد و فرار کرد و گریان از درد پسر خود را به افراسیاب رسانید. ازآنسو سپاهیانی برای تسخیر زابل و سیستان به سرکردگی شماساس و خزروان به هیرمند رسیدند . زال که به خاطر مرگ پدر به مازندران رفته بود در زابل حضور نداشت .

اسارت نوذر

مهراب که از آمدن لشکر افراسیاب با خبر شد کسی را نزد شماساس فرستاد که ما از نژاد ضحاک هستیم و از این پادشاهی خوشدل نیستیم و روی دیدن زال را نداریم و با این حیله از حمله آنان جلوگیری کرد و فورا پیکی به جانب زال فرستاد و ماجرا را بازگفت و خواست تا او سریع خود را به زابل برساند.زال با لشکری جنگجو به زابل آمد و شبانه تیرهایی در جمع سپاهیان انداخت . صبحگاه وقتی تیرها را دیدند فهمیدند این تیر زال است .پس جنگ درگرفت و خزروان و زال درگیر شدند و زال با گرز بر سرش کوبید طوریکه جهان پیش چشمش سیاه شد و شماساس را به کمک طلبید ولی او نبود . از گلباد کمک خواست اما او هم از ترس فرار کرد اما زال تیری به سوی او زد و او نقش زمین شد و مجروح گردید . وقتی شماساس سرافکندگی دو پهلوان سپاهش را دید هراسان شد و به سوی افراسیاب فرار کرد اما در راه با قارن روبرو شد و مجبور به جنگ با او شد و همه لشکریان را از دست داد و گریزان با چند مرد دیگر فرار کرد .

به افراسیاب خبررسید که بسیاری از یلان لشکرش رااز دست داده است با خود گفت : چرا نوذر زنده باشد و یاران من به خواری کشته شوند پس کت بسته با شمشیر سر نوذر را زد و سپس به فکر کشتن بستگان شاه افتاد . اما اغریرث گفت : این سرهای بیگناه را از تن جدا مکن . آنها را به من بسپار تا در غاری زندانی کنم. افراسیاب با کراهت قبول کرد.

کشته شدن نوذر

افراسیاب به سمت ری و ایران آمد و بر تخت تکیه کرد .وقتی خبر مرگ نوذر شاه به طوس و گستهم رسید مویه کنان به زابلستان رفتند و از زال کمک طلبیدند . زال به آنها قول مساعدت داد و سپاهیان را به مرور آماده جنگ کرد. از آنسو ایرانیانی که در زندان اغریرث اسیر بودند از او خواستند که آنها را آزاد کند و گفتند تو می دانی که زال و مهراب در زابل و کابل خود را مهیای جنگ میکنند.برزین و قارن و خراد و کشواد همه سپاه را آماده می کنند تا به خونخواهی نوذر آیند اگر افراسیاب بفهمد از کینه آنها مارا می کشد پس تو مارا آزاد کن . اغریرث گفت :اگر شما را آزاد کنم برادرم از من خشمگین می شود صبر کنید تا زال به ساری بیاید و من شما را به او سپارم .

پس آنها نامه به زال نوشته و شرح ماجرا را گفتند که اگر او تا ساری بیاید اغریرث آنها را آزاد می کند و آمل را به آنان می سپارد و به ری می رود .زال پس از خواندن نامه پرسید: چه کسی حاضر است به ساری برود و آنها را بیاورد ؟ کشواد پذیرفت و وقتی به ساری رسید اغریرث رفته بود و اسرا را جا گذاشته بود .وقتی اغریرث به ری آمد افراسیاب خشمگین شد که آیا نگفتم آنها را بکش؟ اغریرث گفت : باید از شرم آب شد . از خدا بترس و بد مکن . جهان ارزش این را ندارد که به خاطرش حتی موری را آزار دهی. افراسیاب از سخنان برادر برآشفت و او را با شمشیر به دو نیم کرد. وقتی زال خبر مرگ اغریرث را شنید گفت: افراسیاب با این کار تاج و تختش را ویران کرد.بدینسان زال همچنان در تدارک سپاه بود و بالاخره سپاه را به سوی پارس روانه کرد . وقتی افراسیاب شنید که زال با سپاهی مجهز می آید لشکر به سوی ری فرستاد و دو سپاه رودرروی یکدیگر قرار گرفتند .

تصاویر نسخه های قدیمی شاهنامه فردوسی

  • فانوس خیال

فانوس خیال

  • شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو

  • فیلم لحظه برخورد سه‌چرخ با مادر و نوزاد بر اثر بی‌دقتی راننده

اخبار تاپ حوادث

وبگردی