داستانکهای سینمایی رضا کیانیان/ 3
این مردم نازنین
رکنا: هر روز شما را به خواندن یک داستان کوتاه از کتاب این مردم نازنین رضا کیانیان دعوت می کنیم.
یک بار که تنها به حرم رفته بودم، بیرون صحن داشتم به عدهیی امضا میدادم و جمعییت هِی اضافه میشد.
خیلیها هم که نمیدانستند چه خبر است، اضافه شدند و برای اینکه عقب نمانند، امضا میخواستند؛ همان روحیهیی که پس از کوپنیشدن مایحتاج روزمره ایجاد شد که هر جا صف بود، بدون اینکه بپرسیم چه خبر است، میایستادیم که چیزی هم نصیب ما بشود.
یک پیرزن روستایی هم خودش را از میان جمعییت جلو کشید و گفت برای من هم دعا بنویس. فکر میکرد مردم دارند از من دعا میگیرند. یکی از خادمان حرم برای متفرقکردن جمعییت جلو آمد و پرسید چه خبر است؟ یکی گفت دعا مینویسد. او جمعییت را پراکنده کرد و به سمت من آمد که دستگیرم کند و من لای جمعییت فرار Escapeکردم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر