دل و جان بردی از ما، نشدی یارم...؛ عاشقانه جگرسوز رهی معیری با آواز میخکوب کننده استاد بنان/ نه شعری مشابهش اومده و نه آوازی اینقدر بینظیر
شعر «شد خزان» از رهی معیری و اجرای ماندگار استاد غلامحسین بنان، از عاشقانههای جاودان ادب و موسیقی ایران است که ترکیب کلام ناب و آواز بیبدیل، آن را به یکی از خاطرهانگیزترین آثار هنری تبدیل کرده است.

اغلب ایرانیها با ترانه «خزان عشق» که به «شد خزان» نیز معروف است، آشنایی دارند. بخش مهمی از موفقیت این ترانه که با صدای جواد بدیعزاده برای چند نسل خاطرهساز شده، مدیون رهیمعیری ، سراینده شعر آن است. محمدحسن (بیوک) معیری، متخلص به «رهی» سال 1288 در تهران متولد شد.
وی که یکی از خوشذوقترین شاعران و ترانهسرایان معاصر بهشمار میرود، از اوان کودکی به شعر و موسیقی و نقاشی دلبستگی فراوان داشت اما بلوغ شعریاش همانند بسیاری از شاعران با عشقی نافرجام آغاز شد؛ عشق او به بانویی به نام مریم فیروز. مریم فیروز که در اواخر دوران رضاشاه یکی از زنان مشهور شهر محسوب میشد، از خانوادهای مشهور و پرنفوذ بود و زیبایی و سر پرشورش او را جذابتر میکرد. از همه مهمتر خانهاش محل رفت و آمد روشنفکران عصر خود بود. نخستین ملاقات مریم و رهی در یکی از روزهای اردیبهشت، پیش از مرگ فرمانفرما(پدر مریم)، و در روزهای تلاش مریم فیروز برای جدایی از همسر اجباریاش، در یک مهمانی صورت گرفت؛ دیداری که برای همیشه زندگی رهی معیری را تغییر داد. او آن زمان حدود 30 سال داشت. پس از مرگ فرمانفرما در سال 1318، مریم از همسرش جدا شد و رابطه او و رهی معیری جدی شد. فضای باز سیاسی و اجتماعی بعد از تبعید رضاشاه باعث شد تا مریم فیروز نقش پررنگتری در فعالیتهای اجتماعی به عهده بگیرد. آشنایی او با بزرگ علوی و دیگر اعضای حزب توده دریچه تازهای به زندگی مریم باز کرد. هر چند رابطهاش با رهی ادامه داشت. عشق به مریم، زندگی رهی را زیر و رو کرد. به تشویق او با نامهای مستعار، به نوشتن مطالب انتقادی در روزنامهها میپرداخت و همچنان منبع ذوق شاعرانه او بود.
اما حال و هوای مریم دیگرگونه شد؛ روزنامههای فرانسوی تصویر او را با لباس چرمی و پرچم چاپ کرده بودند. در محافل چپ مشهور و مطبوعات تهران به او لقب «مریم سرخ» داده بودند. اما چرخ روزگار با رهی معیری نچرخید و مریم فیروز پس از آشنایی با «نورالدین کیانوری» ترجیح داد با این مهندس معمار که یکی از سران حزب تازهتاسیس توده بود ازدواج کند تا رهی معیری شاعرپیشه و شوریدهسر.
مریم تا 15 بهمن 1327 که بهدنبال ترور نافرجام و مشکوک شاه، حزب توده منحل و سران آن تحت تعقیب قرار گرفتند، گاهی به دیدار رهی میرفت. اما بهنظر میرسد بعد از آنکه مریم فیروز بهطور غیابی به حبس ابد محکوم و متواری شد، دیگر او و رهی معیری یکدیگر را ندیدند. این ناکامی تا آخر عمر با رهی معیری باقی ماند و او هیچگاه ازدواج نکرد.مفتون امینی، شاعر مطرح درباره خصوصیات رهی تعریف میکند: «رهی خیلی خوشمشرب بود. کسی میخواست جایی برود، پیش او میآمد تا ببیند او کاری ندارد. با اهل هنر بسیار صمیمی و ساده بود. گاهی رهی میگفت از من میپرسند کارت چیست و من هم میگویم «کار ما پدرسوختگی است و مزاحم خانواده مردم میشویم» و بعد میخندید.»
رهی معیری در سالهای آخر عمر در برنامه گلهای رنگارنگ رادیو، در انتخاب شعر با داوود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی میکرد و یکی از درخشانترین دوران برنامه گلها را رقم زد که ترانههای نوای نی، دارم شب و روز، شب جدایی، یار رمیده، یاد ایام، بهار، کاروان و مرغ حق از یادگاران آن ایام است.رهی معیری در سال 1347 خورشیدی در تهران بر اثر سرطان در 59 سالگی درگذشت. او در گورستان ظهیرالدوله شمیران به خاک سپرده شده است.
همه شب نالم چون نی
که غمی دارم، که غمی دارم
دل و جان بردی از ما
نشدی یارم، نشدی یارم
با ما بودی، بی ما رفتی
چو بوی گل به کجا رفتی؟
تنها ماندم، تنها رفتی
چو کاروان رود، فغانم از زمین بر آسمان رود، دور از یارم، خون می بارم
فتادم از پا، به ناتوانی، اسیر عشقم، چنان که دانی
رهایی از غم، نمیتوانم، تو چاره ای کن، که میتوانی
گر ز دل برآرم آهی
آتش از دلم ریزد
چون ستاره از مژگانم
اشک آتشین ریزد
چو کاروان رود، فغانم از زمین بر آسمان رود، دور از یارم، خون می بارم
نه حریفی تا با او غم دل گویم
نه امیدی در خاطر، که تو را جویم
ای شادی جان، سرو روان، کز بر ما رفتی
از محفل ما، چون دل ما سوی کجا رفتی، تنها ماندم، تنها رفتی
به کجایی غمگسار من، فغان زار من بشنو و بازآ، بازآ
از صبا حکایتی ز روزگار من بشنو و بازآ، بازآ سوی رهی
چون روشنی، از دیده ما رفتی
با خاطره باد صبا رفتی
تنها ماندم
تنها رفتی
ارسال نظر