این مطلب از گروه وب گردی تهیه شده و فقط جنبه سرگرمی دارد
خاطره عجیب ستاره سادات قطبی از خوابیدنش در قبر/اولش شوخی بود،اما بعدش جدی شد! /همونجاتو قبر به سختی نشستمو های های گریه کردم
ستاره سادات قطبی، مجری شناختهشده تلویزیون، خاطرهای عجیب و باورنکردنی از خوابیدن خود در قبر را روایت کرده و با این تجربه متفاوت، توجه بسیاری را به سمت خود جلب کرده است.

ستاره سادات قطبی مجری کشورمان با انتشار این متن در صفحه اینستاگرام خود خاطره ای عجیب از خود را تعریف کرد که در زیر می خوانید:
از بالا توقبر رو نگاه کردم،اولش شوخی بود،اما بعدش جدی شد!
چهارنفر بودیم،گفتم اگه جراتشودارید،بریدتو قبر بخوابید.هرکی یه چیزی گفت
راهشونو گرفتن رفتن ،صداشون زدم کجا؟میترسید؟شماها نریدمن میرم!
بیاین تماشا
.
باخنده اومدن کنارم وایسادن و گفتن ایول ستاره برو بخواب تو قبر بخندیم
.
گفتم پس چی !فکر کردیدالکی میگم،خوابیدن تو قبر که ترس نداره.
.
سال 81 بود ،هر پنجشنبه با بچه های تئاتر قرارمون بود بریم مزار شهداای گمنام.
.
اون هفته پنجشنبه قرار بود سه تاشهید گمنام بیارن ،ما وسط هفته رفتیم که بتونیم سر مزار شهدایی که نشونه گذاری کرده بودیم قران وزیارت بخونیم،وسط هفته اونجا پرنده پر نمیزد.
.
دیدم چند ردیف پایین تر از مزار عموی شهیدم سید علی سه تا قبر، برای شهدای گمنام آماده کردند.
.
من توعالم نوجوونی و کلی ادعا به دوستام گفتم هرکی جراتش روداره بره توقبر بخوابه اوناهم دونه دونه گفتن نه بابا ما میترسیم
.اما من برای اینکه ضایعشون کنم و بگم نمیترسم گفتم من میرم.
.
به بتول گفتم تومراقب باش کسی نیاد گیر بده تا من برم تو قبر
.
دوتای دیگه ساکت شدن وبرو بر نگام میکردند ومنتظر بودن برم تو قبر
.
باد به غبغبم انداختمو چادرمودادم دست محدثه و مانتو مو گذاشتم تو شلوارمو روسریمو بستم دور گردنمو گفتم ما که رفتیم
.
الفاتحه
از بالا به ته قبر نگاه کردم و بلند بلند باخودم حرف میزدم
خب اول کدوم پا؟باسر برم؟؟خب فهمیدم
این پا اون پا کردم ،یکی از پاهام رفت توقبر
.
بچه ها زدن زیر خنده اما یهو ترس برم داشت
گفتم ستاره کمنیار برو ،نترس روشونو کم کن.
.
تودلمبه خودم فحش میدادم که آخه نفهم توکه میترسی چرا میری؟
.
هرجوری که بود رفتم تو قبر و وایسادم
.
بالا رونگات کردم دیدم بچه ها دارن میخندن و میگن به پهلوی راست بخواب و لا اله الا الله میگفتن .
دورو برم رونگاه کردمو رفتم توحال خودم،بغض کردم!زدم زیر گریه،حال عجیبی داشتم،هرچی اومدم بخوابم دیدم جانمیشم،آخه قبری که برای چارتا تیکه استخون کندن،یه ادم بالغ جا نمیشه!
.
همونجاتو قبر به سختی نشستمو های های گریه کردم ،جلو جلو از شهید گمنامی که قرار بود اونجا دفن بشه خواستم شفیع ما بشه،سرتا پام خاکی شده بودو وقتی اومدم بیرون دیدم بچه ها هم بلند بلند دارن گریه میکنن و عاطفه داره روضه ی علی اکبر میخونه
.
.
حالا از بین ما چهار نفر بتول اولین نفری بود که ده سال بعد از این ماجرا جدی جدی گذاشتنش تو قبر و من هنوز رفتنش رو باور ندارم
.
والان هربار که میرم گلزار شهدا
میرم کنار مزار شهید گمنامی که وارد قبرش شدم.
-
فیلم شکار گراز توسط شیرها
ارسال نظر