این مطلب از گروه وب گردی تهیه شده و فقط جنبه سرگرمی دارد
فیلم / نگاهی به معماری خاص و چیدمان شاعرانه خانه احمدشاملو و آیدا / معروفترین شعر عاشقانهای که روی دیوار خانه نوشته شد + عکس ها
در ادامه با معماری شیک و چیدمان شاعرانه خانه احمد شاملو و آیدا و ماجرای شعر عاشقانه ای که شاملو بر روی دیوار خانه نوشته بود همراه ما باشید.

احمد شاملو از شاعران و نویسندگان معاصر ایرانی است که کمتر کسی است که او را نشناسد. احمد شاملو به دلیل شغل پدرش، در شهرهای مختلفی تحصیل و زندگی کرده است. آخرین خانه و محل زندگیاش فردیس کرج بوده است که در این مطلب تصاویری از آن را میبینید.
خانه احمد شاملو کجاست؟
احمد شاملو در زمان زندگیاش در تهران، در خانههای مختلفی زندگی کرده است. یکی از آن خانهها، جزو خانههای قدیمی تهران بود که با نمای آجری در خیابان نجاتالهی در تهران است که چند سال گذشته در فراز و نشیب تخریب و حفاظت گیر کرده بود! همان خانهای که شاملو بر دیوار آن شعر آیدا در آینه را نوشت. دیگری خانهای در منطقه دهکده در فردیس کرج است که هنوز هم آیدا در آن زندگی میکند.
شبی پیش شاملو در خانهی مادرش بودم. تابستان بود و در غروبش باران عجیبی هم بارید. فردا که به خانهی آنها رفتم، او نبود. نشستم روی تختش که کنار دیوار بود و پشت به دیوار. ناگهان برگشتم دیدم با مداد روی دیوار شعری نوشته شده با اسم «آیدا در آیینه» که تاریخ و امضا هم دارد. متحیر شده بودم و حال عجیبی داشتم. ناگهان وارد شد. نگاهش کردم! گفت بخوان. شعر که مینوشت من باید با صدای بلند میخواندم. خیلی عادی گفت دیشب بیدار شدم خواستم بنویسم دیدم کاغذ نیست روی دیوار نوشتم. آن شعر بدون هیچ تغییری در کتاب چاپ شد. هیچ وقت نتوانستم این وجه او را کشف کنم.
قسمتی از مصاحبه آیدا درباره شعری که شاملو بر دیوار خانه نوشته بود
«کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود/ انسان با نخستین درد/ - در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی کرد- / من با نخستین نگاهً تو آغاز شدم.» عاشقانه یی به نام «آیدا در آینه». نخستین باری که شاملو این شعر را برایتان خواند به یاد می آورید؟
امکان دارد به یاد نداشته باشم؟ «آیدا در آینه» را که نوشت در خانه خیابان ویلا با مادر و خواهرهایش زندگی می کرد. یک روز 11 صبح رفتم خانه شان، خودش خانه نبود. رفتم به اتاقش. تختش گوشه اتاق بود و کنار آن میزی گذاشته بود. روی تخت نشستم و آیدا در آینه را روی دیوار دیدم، با خطی زیبا، با مداد و بدون قلم خوردگی، مرتب روی گچ دیوار سپید نوشته شده بود. حیران شده بودم. ناگهان آمد تو دید دارم شعرش را می خوانم.
-واکنش شاملو در آن لحظه چه بود؟
(آیدا با حرارت به این سوال پاسخ می دهد)
گفت دیشب یکهو بیدار شدم و خواستم شعر بنویسم کاغذ دم دستم نبود روی دیوار نوشتم.
-بعد از آن روز هیچ وقت به آن خانه رفته اید؟ آیا آن شعر هنوز هم روی دیوار است؟
بعد از آنکه ازدواج کردیم و مادرشان هم از آنجا رفتند، دیگر توی آن خانه نرفته ام. فقط از جلوش رد شده ام. از سرنوشت آن دیوار هم خبری ندارم. اما افسوس می خورم که چرا آن تکه از گچ دیوار را برنداشتم. می شد دیوار را با کاه گلش کند و جایش را به سادگی پر کرد. اتفاق عجیبی بود که هنوز ذهنم را درگیر می کند. کل ماجرای «آیدا در آینه» غریب بود. اول از من خواست بخوانم اما خودش با آن صدای بی نظیرش برایم خواند؛ لبانت به ظرافت شعر… چاپ که شد یک کلمه هم از شعر عوض نشد. بعد، از من می پرسند شاملو را چگونه دوست داشتی.
ارسال نظر