فیلم/ خنده‌دارترین شعر استاد شهریار بعد از فوت همسرش به یاد یکی از دعواهای زن و شوهری خود / من به فدای آن چشمان زیبا و ابروهای کمانی تو
تبلیغات

عشق، غم و یادآوری شیرینی‌های زندگی مشترک! این خلاصه‌ای از احساسی است که شاعری بزرگ همچون استاد شهریار بعد از مرگ همسرش در دل داشت. سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی، مشهور به شهریار، شاعری که با آثارش قلب‌ها را فتح کرده بود، در لحظاتی که با داغ از دست دادن شریک زندگی‌اش تنها مانده بود، شعری طنز و خنده‌دار به یاد یکی از خاطره‌های دعوای زن و شوهر خود سرود.

مروری کوتاه بر زندگی استاد شهریار

شهریار، متولد 11 دی 1285 در تبریز، یکی از برجسته‌ترین شاعران ادبیات فارسی و ترکی آذربایجانی بود. این هنرمند بی‌همتا که در سبک‌های مختلف شعری مانند غزل، مثنوی، قصیده و شعر نو مهارت داشت، به‌ویژه با غزلیاتش مشهور شده است. از جمله آثار ماندگار او باید به «علی ای همای رحمت»، «آمدی جانم به قربانت» و «حیدر بابایه سلام» اشاره کرد. او در طول زندگی‌اش ارادتی خاص به علی بن ابی‌طالب داشت و شیفتگی خاصی نسبت به اشعار حافظ و فردوسی پیدا کرده بود.

ازدواج استاد شهریار؛ پیوندی جاودانه

این شاعر بزرگ در سال 1333 و در 48 سالگی ازدواج کرد. جفت زندگی او خانم عزیزه عبدالخلقی، نوه دختر عمه ایشان، بود که در آن زمان معلمی 21 ساله به‌شمار می‌رفت. ثمره این ازدواج عاشقانه سه فرزند بود که شامل دو دختر به نام‌های شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی می‌شد. این ازدواج همچون بسیاری از پیوندها فراز و نشیب‌های خاص خود را داشت و شهریار بعدها خاطره‌ای از یکی از لحظات تلخ‌وشیرین زندگی مشترکشان را در قالب شعری طنزگونه بازگو کرد.

شعر طنز استاد شهریار و یادآوری خاطرات

با گذشت زمان و بعد از فوت همسر عزیز، در فضایی از اشک و لبخند، شهریار تصمیم گرفت یکی از ماجراهای فراموش‌نشدنی زندگی مشترکشان را به رشته شعر درآورد. این اثر خنده‌دار، تجلی از حس شوخ‌طبعی لطیف این شاعر والا و عشق عمیق او به همسرش است. این نوع پرداختن به خاطرات پس از مرگ همسر برای خیلی‌ها غیرمنتظره بوده و نشان از نگاه متفاوت استاد شهریار به زندگی و عشق دارد.

مرورگر شما از پخش ویدئو پشتیبانی نمی‌کند.

شعر "بلالی باش"

یار گونومی گؤی اسگییه توتدو کی دور منی بوشا
جوتچو گؤروبسه ن اؤکوزه اؤکوز قویوب بیزوو قوشا ؟

سن اللینی کئچیب یاشین ، من بیر اوتوز یاشیندا قیز
سؤیله گؤروم اوتوز یاشین نه نیسبتی اللی یاشا ؟

سن یئره قویدون باشیوی من باشیما نه داش سالیم ؟
بلکه من آرتیق یاشادیم نئیله مه لی ؟ دئدیم یاشا

بیرده بلالی باش نچون یانینا سوپورگه باغلاسین؟
بؤرکو باشا قویان گرک بؤرکونه ده بیر یاراشا

بیرده کبین کسیلمه میش سن منه بیر سؤز دئمه دین
یوخسا جهازیمدا گرک گلئیدی بیر حوققا ماشا

دئدیم : قضا گلیب تاپیب ، بیر ایشیدی اولوب کئچیب
قوربانام اول آلا گؤزه ، حئیرانان اول قلم قاشا

منکی اؤزومده بیر گوناه گؤرمه ییرم ، چاره ندیر ؟
پیس بشرین قایداسی دیر ، یاخشی نی گؤرسه دولاشا

دوستا مروت ائتمه لی دوشمه نیله کئچینمه لی
قایدا بودیر ، حئیف دئگیل بشر یولون آشیب چاشا ؟

من ده سنین دای اوغلونام سن ده منیم بی بیم قیزی
گؤنول باخیرسا گونه شه ، گؤزده گرک بیر قاماشا

ایندی بیزیم مارال کیمی ، اوچ بالامیز واردی ، گرک
آتا – آنا ساواشسادا ، بونلارا خاطیر باریشا

هر کیشی یه عیالی دا ، اؤز جانی تک هؤروکلنیب
هدیه ده اولماز ائله سین عیالی قارداش قارداشا

بو دونیا بیر یول کیمی دیر ، بیز آخرت مسافیری
کجاوه ده هاماش گرک اؤز هاماشینان یاناشا

آخیرتی اولانلارین ، دونیاسی غم سیز اولمویوب
سئل دی گله ر آخار کئچر ، آمما گرک آشیب – داشا

مثل دی : « یئر کی برک اولور ، اؤکوز اؤکوزدن اینجییور »
هی دارتیلیر ایپین قیرا ، یولداشیلا بیر ساواشا

بیزیم ده روزیگاریمیز یامان دی ، بیزده عیب یوخ
بلکه وظیفه دیر بشر قونشولاریلان قونوشا

حق حیات یوخ داها بیزلره ، چوخ بؤیوک باشی
زندانیمیزدا حققیمیز ، بیر باجا تاپساق ، تاماشا

آمما اونون شماتتی آللاها خوش گلمیوبن
گئتدی منیم حیاتیمی ووردی داشا چیخدی باشا

ترجمه فارسی شعر

یار (همسرم) روزگارم را سیاه کرده و می گوید:« بلند شو و طلاقم بده!
هیچ دیده ای که از آمیزش دو گاو نر، گوساله ای زاده شود؟!

سن تو از پنجاه سال گذشته و من دختری سی ساله ام!
بگو ببینم که پنجاه سال و سی سال چه تناسبی با هم دارند؟

تو اگر سرت را روی خاک بگذاری و بمیری، من چه خاکی بر سرم بریزم؟!
شاید من عمر بیشتری کردم! آن وقت چه کنم؟! من (شهریار) هم به او گفتم که حق با توست!

همسرم ادامه داد چنین سر پر بلایی چرا دیگر باید جارو هم به دمش ببندد(و بدبختی هایش را افزونتر کند)؟
کسی که کلاهی بر سرش می گذارد، باید به آن کلاه بیارزد!

تو قبل از بله برون (درباره اعتیادت) چیزی به من نگفته بودی!
و گرنه در میان جهیزیه ام، بافور و منقل هم می آوردم!

من (شهریار) در پاسخش گفتم: سرنوشت اینگونه شده و کاری است که شده و همه چیز تمام شده!
من به فدای آن چشمان زیبا و ابروهای کمانی تو!!

من که در خود گناهی نمی بینم! چاره چیست؟
قاعده آدم بد این است که اگر آدم خوبی پیدا کرد خود را به او بچسباند و اذیتش کند!

قاعده این است که باید با دوست مروت کرد و با دشمن مدارا نمود.
پس حیف نیست که بشر از راه خود منحرف شده و طغیان کند؟

من پسر دایی تو هستم و تو هم دختر عمه منی. (پس باید با هم هماهنگ تر باشیم)
مثل اینکه اگر به خورشید خیره شوی، چشمانت به ناچار باید عکس العمل مناسب نشان دهد.

اکنون ما سه فرزند زیبا داریم و پدر و مادر به خاطر فرزندانشان هم که شده
باید با هم آشتی کنند و دعوا را فیصله دهند.

هر زنی مثل روح وجان به شوهرش گره خورده است.
هیچ برادری نمی تواند همسرش را به برادرش هدیه دهد!

این دنیا همانند یک جاده است و ما مسافر آخرتیم.
دو همسفر باید در یک کجاوه همدیگر را تحمل کنند و در طول مسیر با هم سازگار باشند.

کسانی که در آخرت، عاقبت خوبی خواهند داشت، در این دنیا نمی شود هیچ غم و اندوهی را تحمل نکنند.
قضیه همانند سیلی است که می آید و می رود، ولی در مسیرش فراز و نشیب های فراوانی را طی می کند.

ضرب المثلی داریم که می گوید: اگر زمین کشاورزی سفت باشد، گاو نر از گاو نر دیگر آزرده شده
و تلاش می کند که طنابش را پاره کرده و با آن گاو همراهش درگیر شود!

ما هم همانند این دو گاو، روزگارمان بد است و خودمان عیبی نداریم.
بلکه ما موظفیم که با همسایگان خود سازگاری پیشه کنیم.

 

 

اخبار تاپ حوادث

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات

وبگردی