او دستم را خوانده بود برای همین به دنبالم آمد. صدایم می زد و برایم خط و نشان می کشید که دمار از روزگارم در خواهد آ ورد. درهمین حین با مأموران کلانتری43 روبه رو شدم. با دیدنشان جانی دوباره یافتم. از آن ها خواستم تا کمکم کنند. مأموران بلافاصله به دنبال جوان مزاحم رفتند اما او قبل از رسیدن پلیس فرار کرد.

گریه می کردم و مأموران فکر می کردند که فراری هستم، برای همین به کلانتری منتقلم کردند. در آنجا مرا به کارشناس مشاوره پلیس معرفی کردند. داستان تلخ زندگی ام را برای مشاور پلیس شرح دادم و به او گفتم که چه بلای سرم آمده است.

سوسن گفت: بچه که بودم پدرم سر رفیق بازی به دام مواد مخدر افتاد و بعد از مدتی مادرم را هم معتاد کرد. پدرم از پس هزینه های مواد مخدرش برنمی آمد برای همین به خرده فروشی مواد مخدر کشیده شد تا هم هزینه مصرفش را در بیاورد و هم هزینه به ظاهر زندگی مان را. کار به جایی رسید که مادرم هم خرده فروش مواد مخدر شد و دست آخر پلیس با مقداری مواد آن ها را دستگیر کرد.

به زندان که افتادند روزگار من سیاه تر شد. برای مدتی به خانه مادربزرگم رفتم اما خیلی سختی کشیدم. مدتی گذشت و مادرم آ زاد شد. او که ترک کرده بود تقاضای طلاق داد و از پدرم جدا شد و ما زندگی جدیدی را آ غاز کردیم.

مادرم سرش به سنگ زمانه خورده بود برای همین سر کار رفت تا باری بر دوش کسی نباشیم. چند سالی گذشت، برایم خواستگار آ مد. مادرم می گفت: «هنوز بچه ای و دهانت بوی شیر می دهد» اما من می خواستم هر چه سریع تر سر و سامان بگیرم، چون فکر می کردم جلوی اقوام و آ شنایان خیلی خرد شده ایم.

با وجود مخالفت مادرم ازدواج کردم. مادرم را مدام خرد می کردم و به حسابش نمی آوردم. احترامش را زیر پا گذاشته بودم و او را از چشم شوهرم انداخته بودم. بیچاره مادرم. می گفت در دوران عقد حد و حدود نگه دار و این قدر خودت را خرد نکن اما گوشم بدهکار حرف هایش نبود. فکر می کردم چون ازدواج کرده ام، بزرگ شده ام و نیاز به وکیل و وصی ندارم.

ازدواج غلط با جوانی که هیچ تعهدی به من نداشت در کمتر از چند ماه به طلاق انجامید. این شکست سنگین هم مرا خرد کرد و هم کمر مادرم را شکست. ما از شهر خودمان راهی مشهد شدیم تا دیگر کسی از راز زندگی مان سر در نیاورد. اما من باز هم اشتباه کردم و در فضای مجازی با پسری دوست شدم و با وعده وعیدهایش خام شدم و به او اعتماد کردم.

خدا را شکر می کنم که زود دستش را خواندم وگرنه نمی دانم چه بلایی سرم می آمد. خودم از این همه ندانم کاری خسته و درمانده شده ام. می خواهم برای مادرم دختری کنم و یارش باشم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

کدخبر: 489938 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟