24 سال سکوت؛ وقتی امید به تغییر، زنجیر میشود!
رکنا:زن 50 سالهای که پس از سالها خشونت خانگی با سر و دست آسیبدیده به کلانتری مراجعه کرده بود، نه برای شکایت، بلکه برای شنیده شدن، روایت زندگیاش را بیان کرد؛ روایتی از 24 سال ترس، سکوت و امیدی که هرگز به تغییر نرسید.
به گزارش رکنا، 50 ساله است، اما میگوید «عمری به سنگینی یک قرن زندگی کردهام». نامش حوریه است؛ زنی که 24 سال پیش با رویاهای ساده پای سفره عقد نشست و گمان برد عشق، میتواند تیزی مشکلات را کند کند.
حالا با سری باندپیچیشده و دستی که همچنان درد در آن تیر میکشد، روی صندلی مشاور کلانتری نشسته است. نه برای شکایت، بلکه برای نفس کشیدن؛ برای اینکه پس از سالها کسی صدایش را بشنود.
حوریه با صدایی آرام میگوید:در دوران عقد بداخلاقیها و کنترلهای بیدلیلش را دیدم. اما جوان بودم و فکر میکردم با عشق، همه چیز درست میشود.
اما آنچه او «امید به تغییر» مینامید، تبدیل شد به چراغ سبزی برای ادامه سلطهگری شوهرش. سال اول زندگی مثل زمستانی سرد گذشت؛ بیبهار. اطرافیان گفتند با آمدن بچه، زندگی رنگ عوض میکند. اما تولد فرزند اول چیزی را تغییر نداد. تولد فرزند دوم هم معجزهای رقم نزد؛ فقط ترس و سکوت بیشتر شد.
2 فرزندش در خانهای بزرگ شدند که دیوارهایش از تهدید و تحقیر ساخته شده بود. حوریه میگوید:آنها هیچوقت یاد نگرفتند با پدرشان حرف بزنند. همیشه ترس بینشان دیوار بود.
خشونت تنها متوجه او نبود؛ مرد هر بهانهای داشت ـ دیر پخته شدن غذا، حرف بچهها، حتی یک کلمه مخالف ـ و عصبانیتش را با مشت و لگد نشان میداد. حوریه 24سال سکوت کرد؛ نه از ناآگاهی، بلکه از ترس.
ترس از تنهایی، از حرف مردم، از بیپناهی.
اما شبی که بر اثر ضربه شدید به سرش آسیب دید و صدای «شکستن» را شنید، فهمید ادامه این مسیر یعنی مرگ تدریجی؛ نه با سلاح، که با تکرار خشونت.
در حالی که اشک روی گونهاش میلغزد، میگویددوستش دارم… نمیخواهم از دستش بدهم.
و بعد آهسته ادامه میدهد:گاهی عشق زن، حتی وقتی زخمی است، کور میشود.
ارسال نظر