دختر 17 ساله در حالی این جملات را بر زبان جاری می کرد که پدرش با شنیدن سرگذشت هولناک او آرام آرام در گوشه اتاق مددکار اجتماعی اشک می ریخت و از شدت خشم و اندوه شانه هایش به لرزه افتاده بود. «سولماز» که دیگر نمی توانست «قصه فریب» را بیشتر از این ادامه بدهد، با تاکید بر این که داستان ساختگی تجاوز گروهی را برای فرار از آبروریزی مطرح کرده است درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: از روزی که وارد دبیرستان شدم افکار و اندیشه هایم به خاطر رفاقت با چند تن از همکلاسی هایم به کلی تغییر کرد. آن ها از جنس فرهنگ خانوادگی ما نبودند و ظاهری متفاوت با تقلید از فیلم و سریال های غربی داشتند. من هم که تحت تاثیر افکار و رفتار آن ها قرار گرفته بودم همه حرکات، پوشش و نوع رفتار آن ها با جنس مخالف را کورکورانه تقلید می کردم. به همین دلیل ابتدا چادر را کنار گذاشتم و لباس های تنگ و کوتاه پوشیدم. بعد هم موهایم را از زیر روسری بیرون ریختم و سعی کردم برای خودم دوست پسری پیدا کنم! در واقع این رفتارهای زشت برای من به ارزش تبدیل شد تا جایی که گویی افکار نسنجیده دوستانم در اعماق مغز من رسوخ کرد. از آن جا بود که اختلاف بین من و پدرم آغاز شد. او مدام مرا نصیحت می کرد که حجابم را حفظ کنم و با دوستان ناباب معاشرت نکنم. او می گفت: ضعف انسان در اعتقادات مذهبی او را به ورطه نابودی می کشاند و من باید مراقب خودم باشم. اما من که از شنیدن این حرف ها بیزار بودم به پدرم توهین می کردم. شغل اش را به رخش می کشیدم و فریاد می زدم شرمگین ام از این که یک کارگر ساختمانی پدر من است! و... اما پدرم با شنیدن این جملات تلخ فقط بغض می کرد و نمی گذاشت اشک هایش سرازیر شوند.

با وجود این هیچ گاه از نظر مالی مرا در مضیقه نمی گذاشت تا این که پسر یکی از همسایه ها به خواستگاری ام آمد. پدرم در حالی به خانواده «کاوه» به بهانه تحصیل من جواب رد داد که من به او علاقه مند شده بودم چرا که «کاوه» جوانی مودب و متین بود. به همین دلیل به طور پنهانی در حالی با او رابطه برقرار کردم که به روابط نامتعارفم با پسران دیگر ادامه می دادم. در این میان با جوانی که عاشق هیکل و تیپ او شده بودم به طور تلفنی ارتباط برقرار کردم. او را به همکلاسی هایم نشان می دادم و به آن ها فخر می فروختم که چنین دوست پسر خوش تیپی دارم. هنوز یک ماه از این آشنایی و دیدارهای خیابانی با «فرامرز» نگذشته بود که روزی به من پیشنهاد کرد برای کشیدن قلیان به منزل مجردی اش بروم. اگرچه ابتدا مخالفت کردم اما وقتی چهره درهم کشیده او را دیدم پشیمان شدم و تصمیم گرفتم مانند دختران غربی و بدون ترس و واهمه به منزلش بروم که حداقل کلاسم را نزد دوستانم حفظ کنم. خلاصه به بهانه رفتن به مدرسه از منزل خارج شدم و به منزل مجردی فرامرز رفتم تا به او بفهمانم که به حرف هایش اعتماد دارم اما متاسفانه در حالی با چشمان هوس آلود فرامرز روبه رو شدم که دیگر کاری از دستم ساخته نبود و این گونه همه هستی و آینده ام را نابود کردم. به خاطر این که بعد از این اتفاق تلخ روی بازگشت به خانه را نداشتم چند روز نزد فرامرز ماندم تا این که با یک داستان ساختگی تصمیم گرفتم به منزل بازگردم.

وقتی وارد خانه شدم با چشمانی گریان به پدرم گفتم که چند جوان مرا ربوده و مورد تجاوز قرار داده اند. پدرم که با شنیدن این ماجرا دستانش به لرزه افتاده بود با پلیس تماس گرفت و مرا به کلانتری آورد اما ماموران فقط با چند سوال ساده به داستان ساختگی من پی بردند و دروغ بودن ماجرای تجاوز را برملا کردند. من که دیگر چاره ای جز بیان حقیقت نداشتم روابطم با فرامرز را مطرح کردم و...

شایان ذکر است، در حالی که بررسی های کارشناسی و مشاوره در دایره اجتماعی کلانتری به دستور سرهنگ ناصر نوروزی (رئیس کلانتری شفا) آغاز شده بود ناگهان دختر بر دستان پینه بسته پدرش بوسه زد و گفت به خاطر مهر پدری، مرا ببخش!برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

کدخبر: 491192 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟