زن جوان به نام یلدا درحالی که از ماجرای اعتیاد و بیکاری همسرش به تنگ آمده بود نگاه عاشقانه ای به چشمان فرزند شیرخواره اش انداخت و به کارشناس اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: زمانی که در اوج دوران نوجوانی فرق بین عقل و احساس را نمی فهمیدم در حالی عاشق یکی از بستگان مادرم شدم که احساس عاطفه بر روح و روانم غلبه کرده بود به طوری که روی این احساسات و هیجانات دوران نوجوانی نام عشق گذاشته بودم اما نمی دانستم که عشق واقعی و تصمیم عاقلانه برای آغاز یک زندگی مشترک با این هیجانات و احساسات تفاوتی از زمین تا آسمان دارد وقتی «سینا» به خواستگاری ام آمد پدرم مرا به پستوی خانه کشید و به صراحت گفت «دخترم تو با سینا هیچ گاه به خوشبختی نخواهی رسید، او اهل کار و زندگی نیست و ...» ولی گوش های من این حرف ها را نمی شنید و من صدای بال های پرنده خوشبختی را که بر سرم سایه افکنده بود به زیبایی می شنیدم دیگر نه اعتیاد پدر و مادر سینا برایم اهمیتی داشت و نه بیکاری و تحصیلات او را مهم می دانستم آن قدر در برابر خانواده ام مقاومت کردم تا این که پدرم بعد از موافقت با این ازدواج فریاد زد «دیگر دختری به نام تو نداشته و ندارم» خلاصه مراسم عروسی ما شبیه رویاهایم نبود چرا که نه از ساز و دهل خبری بود و نه لباس عروسی بر تن کردم روز بعد هم چمدانم را بستم و به همراه سینا از روستا عازم مشهد شدیم چرا که خانواده سینا در حاشیه مشهد زندگی می کردند و پدرم نیز اگرچه از نظر مالی بسیار ضعیف بود اما به خاطر مخالفتش با این ازدواج هیچ جهیزیه ای به من نداد با وجود این زندگی مشترک ما در حالی با بارداری من سپری می شد که همسرم بیکار بود و روزگار سختی را می گذراندم ولی من در دوران مجردی به خاطر مشکلات معیشتی پدرم راه قناعت و صبوری را آموخته بودم و می توانستم با مشکلات دست و پنجه نرم کنم روزگار ما به همین ترتیب سپری می شد تا این که از حدود دو سال قبل زمانی متوجه اعتیاد شدید همسرم شدم که شب ها دیر به منزل می آمد و سپس تا ظهر روز بعد می خوابید آن روزها فرزند دیگرم را باردار بودم ولی همسرم نه تنها توجهی به من و زندگی اش نمی کرد بلکه قابل کنترل هم نبود با آن که روی بازگشت به روستا را نداشتم و نمی توانستم با نگاه کردن به چشمان پدرم خجالت زده بگویم که اشتباه کرده ام ولی با به دنیا آمدن پسرم دل به دریا زدم و تصمیم گرفتم تا به روستا بازگردم سینا که متوجه ماجرا شده بود به دست و پایم افتاد و ملتمسانه مدعی شد اعتیادش را کنار می گذارد من هم با کمک خیران او را در مرکز ترک اعتیاد بستری کردم و خودم با فروش رشته آش که در منزل تهیه می کردم روزگار می گذراندم ولی همسرم بعد از بهبودی باز هم بیکار بود به ناچار تصمیم گرفتیم سینا با خرید یک دستگاه موتورسیکلت اقساطی به مسافرکشی بپردازد. به همین خاطر شناسنامه خودم و پسرم را به عنوان ضمانت نزد فروشنده گرو گذاشتم تا اقساط موتورسیکلت را بپردازیم ولی هنوز چند قسط بیشتر نپرداخته بودیم که روزی برادرم را با موتورسیکلت شوهرم برای خرید آرد رشته به بازار Store فرستادم اما پلیس Police موتورسیکلت اورا به خاطر نداشتن مدارک و گواهی نامه توقیف کرد حالا هم در حالی که همسرم دوباره به اعتیاد روی آورده است و بدهی موتورسیکلت بر دوشم سنگینی می کند، نمی دانم پاسخ پسر هفت ساله ام را چگونه بدهم که به دلیل نداشتن شناسنامه در مدرسه ثبت نامش نمی کنند! ...اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

 

کدخبر: 444722 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟