دست های کوچک من (داستانک)
کدخبر:
763
ویرایش خبر
رکنا: دست های کوچکم دیگر قدرتی ندارند. پاهای باریک من دیگر توان ندارند. مادر هر روز از صبح که چشم باز می کند تا هنگام غروب در حال بافتن قالی است.
من هم هر روز صبح وقتی چشم باز می کنم باید کارهای خانه را انجام دهم. ظرف شستن برایم سخت است. قد من کوتاه است و دستم به ظرفشویی نمی رسد اما مادر می گوید باید این کار را انجام دهم.
کاش چشم هایم را می بستم و وقتی از خواب بیدار می شدم زندگی ام را به گونه دیگری می دیدم.
مادر قالی نمی بافت و من هم با عروسک هایم بازی می کردم.
کدخبر:
763
ویرایش خبر
ارسال نظر