در بررسی های ابتدایی صحنه قتل آرش 25 ساله مشخص شد دو نوت بوک و کمی پول به سرقت رفته است.

به گزارش رکنا، اثری از ردپای قاتل نبود و جالب این که قاتل با کفش‌های آرش فرار کرده بود. در اولین اقدام دوربین مداربسته سوپرمارکت روبه روی محل قتل را بازبینی کردیم و از مرد مغازه دار شنیدیم که ساعت 23:30مرد جوانی نزد او رفته و سراغ آرش را گرفته است.

آن جوان مرموز بعد با تلفن همراه آرش تماس می‌گیرد و مرد مغازه دار می‌‎بیند او در حال مکالمه با آرش به سمت ساختمان محل جنایت می‌رود. دوربین مداربسته نشان داد که همان جوان مرموز ساعت 12 شب همراه آرش داخل ساختمان رفته و تا ساعت 4:30 صبح آن جا بوده است و بعد سراسیمه با کیفی که احتمالا حاوی نوت بوک و پول ها بود پا به فرار گذاشته است.

در بررسی ها متوجه شدیم که آرش در گذشته شاگرد راننده کامیون بوده و دو سال قبل با پیرزنی تصادف کرده و به دلیل نداشتن گواهینامه رانندگی قاتل شناخته شده است.

آرش بعد از دو سال با قرار وثیقه از زندان آزاد شده بود و همزمان با فعالیت در یک شرکت خدماتی کار نظافت خانه ها را انجام می داد و آخرین بار در این ساختمان مشغول کار شده بود.

او در این مدت به دنبال جمع کردن پول برای پرداخت دیه پیرزن بوده و آخرین بار سه روز قبل از جنایت، سراغ خانواده پیرزن رفته است که با پرداخت 15 میلیون تومان رضایت بگیرد اما خانواده پیرزن حاضر به بخشش نشده اند.

اولین فرضیه قتل از سوی خانواده پیرزن با انگیزه خون خواهی بود که خیلی زود منتفی شد.

برای بررسی های بیشتر به شرکت خدماتی رفتیم. مدیر این شرکت آرش را به خاطر داشت و از این که او تنها بود تعجب کرد چرا که به گفته این مرد آرش با دوستش به نام «ممل» خیلی صمیمی بود.

اسم «ممل» را شنیده بودم، عکس قاتل را به این مرد نشان دادم و متوجه شدم قاتلی که دنبالش هستیم «ممل» است.

این بار برای پیدا کردن «ممل» به شرکت آب و فاضلاب که آرش و «ممل» در آن جا مدتی کار می‌کردند رفتم و شنیدم قاتل فراری فردای شبی که آرش به قتل رسیده به شرکت رفته و با تسویه حساب و گرفتن حقوق و مزایایش آن جا را ترک کرده و دیگر بازنگشته است.

سرنخی نداشتم تا این که مالک ساختمان محل جنایت با من تماس گرفت و اطلاع داد فردری ناشناس با تلفن همراه آرش با منشی دفترم تماس گرفته و پیگیر حال آرش بوده و حتی خواسته شماره من را هم داشته باشد.

از صاحب املاک خواستم که یک شماره اعتباری از خودش به آرش بدهد و یک گوشی تلفن همراه که پیغام گیر دارد تهیه کند.

منشی املاک شماره جدید مدیرش را در تماس بعدی به پسر جوان که مطمئن بودیم «ممل» است، داد.

انتظارمان یک روز طول کشید تا این که تلفن به صدا درآمد پسر جوان در پیغام تلفنی گفت که من قصد کشتن آرش را نداشتم و مرا ببخشید.

حالا تنها یک صدا و یک عکس بی‌کیفیت از «ممل» داشتیم، در بررسی شماره تلفن متوجه شدیم «ممل» از یک باجه تلفن همگانی داخل اراک تماس گرفته و این باجه تلفن در نزدیکی یک شهرک صنعتی بوده است.

به اراک رفتم و یک تیم را در تهران مامور کردم که به سراغ کسانی که «ممل» را می‌شناسند بروند شاید سرنخی به دست آید.

با توجه به این که قاتل از یک باجه تلفن در نزدیکی شهرک صنعتی تماس گرفته بود احتمال دادم که متهم برای کار به آن جا رفته، به همین دلیل به کارگاه‌های مختلف سرکشی می‌کردم و می‌پرسیدم کارگر جدید در آن جا شروع به کار کرده است؟!

پیگیری‌ها در اراک ادامه داشت که از تهران خبر رسید مدیر شرکت خدماتی ادعای عجیبی کرده است.

او گفته بود که پسر عمویش در اراک یک دفتر کاریابی دارد و چون «ممل» او را می‌شناسد شاید به این دفتر کاریابی رفته است.

به سرعت خودم را به دفتر کاریابی پسر عموی مدیر شرکت خدماتی رساندم. در بررسی فرم‌هایی که در دو روز گذشته پر شده بود با مشخصات «ممل» که از مدیر شرکت آب و فاضلاب به دست آورده بودیم روبه رو شدم.

از منشی دفتر کاریابی شنیدم که «ممل» قرار بود روز بعد با شرکت تماس بگیرد، به همین دلیل آموزش های لازم را به منشی دادم تا در صورت تماس «ممل»، او را سرگرم کند و به دفتر بکشاند به همین دلیل در دفتر کاریابی منتظر تماس نشستم.

نزدیکی‌های ظهر بود که گوشی تلفن منشی برای چندمین بار زنگ خورد.

منشی شرکت با اشاره به من فهماند که «ممل» پشت خط است، گوشی مشترک با منشی را برداشتم و حرف های بین آن ها را شنیدم.

«ممل» گفت که اگر کاری پیدا نشده بگویید چون در پایانه مسافربری هستم و می‌خواهم به بندرعباس بروم.

روی کاغذ برای منشی نوشتم که به «ممل» بگوید یک کار خوب با حقوق و مزایای عالی برای او پیدا کرده است.

آموزش‌هایم به منشی جواب داد و «ممل» گفت تا یک ساعت دیگر در پایانه مسافربری می‌مانم و اگر کسی دنبالم نیاید به بندرعباس می‌روم.

خیلی زود سوار بر خودرو به پایانه مسافربری رفتم اما هیچ تصویر واضحی از «ممل» نداشتم که بتوانم او را پیدا کنم به همین دلیل به اطلاعات پایانه رفتم و «ممل» را با مشخصاتی که در فرم کاریابی پرکرده بود به قسمت اطلاعات پایانه فرا خواندم که دیدم لحظاتی بعد پسر جوانی جلوی اتاق اطلاعات آمد و گفت مرا صدا کردید؟!

چون نمی‌خواستم «ممل» فرار کند گفتم راننده شرکت کاریابی هستم و در نقش راننده او را سوار بر خودرو کردم و داخل خودرو به او دستبند زدم.

«ممل» همان ابتدا به قتل آرش اعتراف کرد و گفت سه روز قبل از قتل آرش با من تماس گرفت و خبر داد با کمک خیران 15 میلیون تومان جمع شده و می‌خواهد رضایت بگیرد همین موضوع باعث شد که وسوسه شوم و دوستم را به قتل برسانم.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

خاطره ای از سرهنگ بازنشسته شمس آبادی

کدخبر: 516872 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟