روایت سختی های کولبران پیرانشهر از جدال با مرگ / ماجرایی عجیب در دل کوه ها

کاک محمد، یک باند نواری را دور مچ پای چپش می‌بندد. حالا توی این سن دیگر نباید بار ببرد اما مجبور است. اینجا از بچه 13 ساله بار می‌برند تا مرد 60ساله، قبلاً بچه 11 ساله هم بوده. گروه‌های 30تا 50 نفره توی روز راه می‌افتند. حالا اما از وقتی که کولبری مجاز را هم ممنوع کرده‌اند، دیگر گروه‌ها نهایتاً 15 نفره است و حداقلش پنج شش نفره. دم غروب راه می‌افتند از مسیری که نشانم می‌دهند و می‌گویند ننویس از کجا. امشب کاک محمد و هفت نفر دیگر راه می‌افتند و از مرز رد می‌شوند، آن طرف بار را تحویل می‌گیرند و اگر همه چیز طبق پیش‌بینی‌شان پیش برود، کل مسیر رفت و آمد 9 ساعت طول می‌کشد.

«بستگی به مسیر دارد که چه زمانی حرکت کنیم. دوتا مسیر داریم، یکی دورتر است که اگر از آنجا بخواهیم برویم، بعدازظهر راه می‌افتیم و یک مسیر دیگر هم هست که نزدیک‌تر است و دم غروب و سرشب راه می‌افتیم. شب امنیتش بیشتر است.»

این را یکی دیگر از کولبرها می‌گوید که می‌ترسد صدای ضبط شده‌اش را بشناسند. به او اطمینان می‌دهم صدایش پخش نخواهد شد. 31 ساله است و لیسانس دارد: «کولبری همیشه اینجا بوده، چیزی نیست که در خفا باشد. اینجا مردم همه مجبورند کولبری کنند. قبلاً کارت کولبری می‌گرفتند و می‌شد در روز تا یک میلیون تومان بار آورد. فرم پر کردن و طی مراحلش زمانبر بود، اما به هرحال یک چیزی بود دیگر، بهتر از وضعیت فعلی بود.

الان دیگر کولبری بامجوز جمع شده. می‌گویند به اقتصاد ضربه می‌زند و باید قاچاق کنترل شود تا به تولیدکننده داخلی ضربه نخورد. توی همین پیرانشهر یک کارخانه لامپ کم‌مصرف داشتیم که خیلی هم خوب بود اما مواد اولیه نداشت و تعطیل شد. از وقتی قسمت آزاد کولبری جمع شد، بازارچه هم خیلی آسیب دید. حالا کار ما مگر چقدر ضرر می‌زند به تولید؟ اصلاً اگر کار دیگری باشد، چرا باید کولبری کنیم؟ اینجا مردم یا کشاورزند یا عده کمی شغل دولتی دارند که بیشترش در اختیار خود پیرانشهری‌ها نیست.»

طاهر دانشجو است، اسمش طاهر نیست و با اینکه می‌گوید اسمم را بیاور، ترجیح می‌دهم نام دیگری برایش انتخاب کنم: «اینجا دانشجو که چه عرض کنم، استاد هم باشی باید کولبری کنی. من خودم از 14سالگی کولبری می‌کنم. همه چیز آورده‌ام؛ لوازم برقی، خوراکی و لوازم بهداشتی. برای هر بار، نهایت 200 هزار تومان می‌دهند؛ قبلاً که مسیر آزاد بود، تا 200، 300 کیلو هم بار می‌آوردند اما حالا 60 کیلو. جنس خود بازرگانان ایرانی است که آن‌ور مانده؛ پول گمرکی نمی‌خواهند بدهند، بار را می‌دهند کولبر.

آدم‌هایی دیده‌ام که زیر بار، کمرشان شکسته یا اینکه ایست قلبی کرده‌اند. طرف 200 کیلو بار را برداشت و درجا کمرش شکست. هرچه بار بیشتر ببری، کرایه بیشتری می‌گیری. خیلی‌ها می‌گویند بگذار حالا همین یک بار را هرچه می‌توانم ببرم، باقی‌اش را خدا بزرگ است. کولبر با نقص عضو هم داریم، کسانی هستند که دست یا پا ندارند. بعضی‌ها روی مین رفته‌اند و قطع‌عضو شده‌اند. منطقه هنوز پر مین است. سال 85 کسی گاو آورده بود از آن طرف مرز، یکی از گاوها بین راه جایی خوابیده و بلند نشده بود. صاحب بار دو نفر کولبر را می‌گوید بروند و گاو را بیاورند، نگو که روی مین ضدماشین خوابیده بوده. گاو را به زور بلند می‌کنند و مین منفجر می‌شود و کولبرها کشته می‌شوند.»

طاهر این را می‌گوید و مکث می‌کند. بعد جوری که بخواهد نکته مهمی را حالی‌ام کند، تنِ صدایش را آمرانه می‌کند: «اینها را که ما می‌گوییم و می‌نویسی، فقط بازتاب است دیگر. کسی مگر کاری هم می‌کند؟ می‌آیند گزارش می‌گیرند، مستند می‌سازند و جایزه می‌گیرند و برای کولبر کاری که نمی‌شود هیچ، اوضاعش بدتر هم می‌شود. اینکه رسانه‌ها و انجمن‌های مردم نهاد آمدند و قضیه کولبرها را بزرگ کردند، از جهتی به ضرر کولبران تمام شد چون دولت قبلاً فکر می‌کرد، قضیه کولبری قضیه کوچکی است و بعداً دیدند حجم بزرگی از کالا می‌آید و گفتند باید این را سر و سامان بدهیم. وقتی توجه‌ها جلب شد، جنبه منفی هم داشت. در واقع رسانه‌های داخلی و خارجی و حتی افراد بی‌طرف، مسأله کولبری را حاد کردند، فقط حساسیت بیشتر شد.»

کولبر اسلحه ندارد

«حس کردم زیر بغلم داغ شده، سرم گیج می‌رفت، همانطور تلوتلو خوران برگشتم پایین. تیر خورده بودم و خودم نفهمیده بودم. بارها را انداختم و آمدم پایین، بعدش از هوش رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم.»

این را پسر جوانی می‌گوید که از 13سالگی کولبری می‌کرده تا زمان پیش دانشگاهی. الان کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی دارد و بیکار است: «اینجا بیکاری زیاد است. مشکل اقتصادی در هر نقطه‌ای یک جور بروز می‌کند. در این منطقه و کردستان هم به خاطر وجود مرز، کولبری است. ما را می‌کشند به بهانه امنیت و اقتصاد. بارها شلیک کرده‌اند و گفته‌اند با صدای رسا ایست داده‌ایم که اینطور نبوده. می‌گویند کولبرها اسلحه داشته‌اند. من که خودم سال‌ها کولبری کرده‌ام، با اطمینان به شما می‌گویم کولبر اسلحه ندارد. کولبر اسلحه‌اش کجا بود؟! بار می‌برد 200 هزار تومان می‌گیرد، چرا اصلاً باید اسلحه داشته باشد؟ مگر ارزشش را دارد؟! مگر بار تریاک 2 میلیاردی داریم که اسلحه برداریم؟ قضیه این است که کسانی اینجا بیکارند و هیچ کاری هم نیست. کارخانه‌ای هم نیست و اگر بخواهند کار هم بدهند، باز به دولتی‌ها می‌دهند.»

پایگاه را نشانم می‌دهد و می‌گوید: «خودم چند بار نزدیک پایگاه بهم تیراندازی شد. یک بارش دو سال پیش اوایل پاییز بود. یک نفر کشته شد و چند نفر زخمی شدند، بعداً گفتند به اینها ایست داده‌ایم با صدای رسا در حالی که ایست نداده بودند. قبلش کالاهایی که خودشان نیاز داشتند اجازه می‌دادند بیاوریم، حالا که هیچی. مسأله این است که در نقطه صفر مرزی حق تیر دارند اما من خودم یک پسر دانشجو به اسم توفیق می‌شناسم که پشت خانه خودمان تیر خورد. صبح از خانه درآمدم و خونش را دیدم. انگار بار مشروب داشت و زده بودنش.

دوست خودم را هم جلوی چشمم تیر زدند توی پیشانی‌اش، 14 سالش بود. کولبرهای زیادی توی زمستان یخ زده‌اند. من کوهنوردم و عضو امداد و نجات کوهستان هستم و تعداد زیادی را دیده‌ام که یخ زدند همین امسال بهار سه کولبر را پیدا کردیم که یخ زده بودند. کسانی که کولبری می‌روند اصول کوهنوردی را رعایت نمی‌کنند و با لباس معمولی می‌روند. به هرحال لباس مخصوص گران است و اگر اینقدر پول داشتند که لباس بخرند، دیگر مگر می‌آمدند کولبری می‌کردند؟! من می‌دانم که با وسایل و لباس استاندارد هم بسختی می‌شود این راه را رفت، دیگر چه برسد به اینکه با یک گونی روی کول‌شان می‌روند. همیشه هم این طور نیست که زمانبندی کولبر درست از کار دربیاید. کولبر پیش‌بینی می‌کند که فلان موقع می‌رسد اما یکهو می‌بیند که کمین است و بیشتر طول می‌کشد، یا اینکه هوا بد است و بهمن می‌آید و گیر می‌افتد.

الان قله‌های صعب‌العبور همه پایگاه شده‌اند، قبل از سال 86 این طوری نبود. کولبری چند سال است رسانه‌ای شده وگرنه همیشه بوده و یک راه اجباری بوده برای پول درآوردن و چاره دیگری هم نیست؛ مردم که نمی‌توانند شهر را خالی کنند، می‌گویند اگر تیر بخوریم و کشته شویم، بهتر است از اینکه از شهرمان برویم. »

پیرانشهر از بالای تپه، خانه‌های درهم فرورفته‌ای است که بعضی جاها حالت پلکانی به خود گرفته‌اند. شهر زنده‌ است حتی در میانه یک روز تعطیل. کنار جاده موتوری‌هایی را می‌بینم که توی یخچال دستی‌شان بستنی مخصوص پیرانشار می‌فروختند که اینجا خیلی معروف است و می‌گوید طعمش با همه جا فرق دارد.

کاک محمد که حالا باند را دور مچ پایش محکم کرده و سعی می‌کند به چالاکی شیب دامنه را بگیرد و بالا برود تا نشان دهد هنوز سرپاست می‌گوید: «موضوعی در تهران تصویب شده برای اشتغالزایی مرزنشینان و آن هم دادن سوخت است به مرزنشینان برای صادر کردنش به عراق. قرار بود هر شخصی بتواند 200 لیتر بفروشد به عراق که آن هم اجرا نشد و در نطفه خفه شد. یک سری مافیا آمدند این گازوئیل را به اسم خودشان گرفتند و دارند روزی 50 تا 50 تا کامیون صادر می‌کنند. طرف بچه تهران است و اینجا روزی 20 تا ماشین گازوئیل صادر می‌کند درحالی که قرار بود فروش سوخت برای مرزنشینان باشد. به هرحال کولبر باز بیکار است. الان می‌توانند کسانی را که اینجا بیکار هستند، شناسایی کنند. چرا این کار را نمی‌کنند؟»

ساعت 4 بعدازظهر است و دیگر باید از آنها جدا شوم تا راه‌شان را بگیرند و بروند. می‌ترسید؟ به هم نگاه می‌کنند و لبخند می‌زنند: «همیشه می‌ترسیم. حتی وقتی بار نداریم و داریم توی شهر راه می‌رویم، می‌ترسیم. همه‌اش برمی‌گردیم و پشت سرمان را نگاه می‌کنیم. کولبری هست که سه تا بچه دارد، سال 87 تیر خورده و کولبری مجاز که جمع شد باز رفت برای کولبری قاچاق و دوباره تیر خورد و الان وضعیت بدی دارد. او هم می‌ترسد اما چاره ندارد.»

بین کولبرها با لباس‌های کردی به رنگ‌های خنثی، صورت‌های آفتاب سوخته و چشم‌هایی که دو دو می‌زنند، فرق خاصی با کسان دیگر نیست، با اهالی دیگر شهر که کاری جز این دارند. خیلی از کوچه‌های پیرانشهر، کوچه‌های باریک و دراز و پلکانی هستند که از خیابان‌های مسطح و پهن شهر منشعب می‌شوند. پله‌های شکسته و قدیمی یکی از کوچه‌ها مرا به خانه‌ای می‌رساند که نشانی‌اش را داده‌اند. کولبری است که نخاعش در تیراندازی آسیب دیده؛ یک بچه کوچک دارد. گوشه خانه افتاده اما باز می‌ترسد دردسری برایش درست شود. از توصیف و دادن اطلاعات بیشتر درباره او معذورم چون خودش اینجور خواسته: «بیمارستان که رفتم، همانجا فهمیدند به خاطر کالای قاچاق تیر خورده‌ام، به نیروی انتظامی اطلاع دادند و 250 هزار تومان جریمه برایم بریدند. الان گفته‌اند اگر تهران بروم بیمارستان و عمل و فیزیوتراپی کنم، ممکن است بتوانم دوباره راه بروم اما هزینه‌اش بالاست، می‌گویند هفته‌ای سه‌میلیون تومان. همین ماه رمضان می‌خواستند برایم پول جمع کنند اما همان را هم نمی‌خواهم. می‌ترسم دردسرم بیشتر شود. قبلاً اسب را می‌کشتند، اعتراض می‌کردیم، الان آدم‌ها کشته می‌شوند و صدایمان درنمی‌آید.»

دو ماه پیش بود که رسول خضری نماینده مردم پیرانشهر در مجلس گفت که وضعیت معیشتی مردم اصلاً خوب نیست و اکنون بهترین فرصت برای باز کردن معابر کولبری برای دور زدن تحریم‌هاست. با این حال معابر آزاد همچنان بسته مانده‌اند تا چیزی به نام کولبر مجاز وجود نداشته باشد. با فرض باز شدن معابر هم البته آیا می‌شود معیشت و سلامت عده زیادی را که در این منطقه و مناطق مرزی مشابه به کولبری مشغولند، تضمین کرد؟

محسن مددی، مدیرکل آموزش فنی و حرفه‌ای استان آذربایجان غربی اما در گفت و گو با «ایران» از طرحی می‌گوید که ممکن است مشکل معیشتی کولبران را تا حدی حل کند: «طرحی داده‌ایم که براساس آن استان‌های درگیر کولبری تحت مدیریت واحد قرار بگیرند و منابع مالی برای توسعه منابع انسانی در آن مناطق بیشتر مورد توجه قرار گیرد و برنامه‌ریزی واحدی بشود برای استان‌هایی که درگیر کولبری هستند. برنامه ما این بود کسانی را که درگیر کولبری هستند، برایشان برنامه‌های آموزشی برگزار کنیم و تسهیلات کم بهره در اختیارشان قرار دهیم و همچنین خرید تضمینی داشته باشیم تا بتوانند کسب و کاری راه بیندازند و زندگی‌شان را اداره کنند. آنها دنبال کولبری می‌روند چون مشکل معیشت دارند و اگر بتوانند از راه دیگری درآمد داشته باشند، دنبال کولبری نمی‌روند که جان‌شان در خطر بیفتد. پیشنهاد ما این بود که مسئولیت برنامه‌ریزی در این مورد را در استان آذربایجان‌ غربی به ریاست استاندار انجام دهیم با این شرط که نمایندگانی از استان‌های کرمانشاه، کردستان، ایلام و خوزستان هم در این مجموعه حضور داشته باشند و معاونت روستایی نهاد ریاست جمهوری هم در این کمیته باشد. ما این طرح پیشنهادی را ارائه کردیم اما همان طور به صورت ابتر باقی مانده و امیدواریم بتوانیم امسال آن را اجرا کنیم.»

کامیون‌ها در پایانه مرزی «تمرچین» صف کشیده‌اند. تعدادشان خیلی زیاد نیست؛ می‌گویند کامیون‌ها می‌آمدند و سه روز در صف می‌ماندند اما الان خلوت است. گردشگر هم می‌آید، بیشترشان برای درمان می‌آیند و می‌روند ارومیه و تبریز.

باد، خاک را بلند می‌کند. چشمم به دامنه‌هاست و کوه‌هایی که می‌گویند آن طرفش عراق است. تا اربیل راه زیادی نیست. حالا گروه در راه است. چند بار مسیر را رفته‌اند و برگشته‌اند؟ چند بار در زمستان و تابستان؟ تابستان پیرانشهر گرم است. زمستانش هم سرد و سوزان. کولبران چند تابستان و زمستان دیگر را می‌بینند؟ کسی از میان‌شان می‌گوید: «گیانمان لَه ناو، مِشتمانه» یعنی جان‌مان کف دست‌مان است.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

مریم طالشی

کدخبر: 487652 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟