زنی که مدعی بود تنها برادرم چشم به ارثیه پدرم دوخته و برای رسیدن به هدفش قصد بیرون راندن مادرم از منزل مسکونی را دارد به کارشناس اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: 57 سال پیش در خانواده ای 12 نفره در روستایی در اطراف مشهد به دنیا آمدم 10 خواهر بودیم و برادری نداشتیم.

من دختر دوم خانواده بودم. پدرم کشاورزی می کرد و همیشه آرزو داشت پسری داشته باشد تا نامش را زنده نگه دارد و پا به پای او در مزرعه کشت و کار کند. خداوند آرزویش را اجابت و پسری به او عنایت کرد البته ما دختران هم قالی بافی می کردیم تا به اقتصاد خانواده کمکی کرده باشیم مادرم از این که این همه دختر داشت همیشه غصه می خورد و گاهی اوقات ناخواسته ما را به دلیل دختر بودنمان سرزنش می کرد! پس از ازدواج خواهر اولم همه چشم ها به سمت من بود که من هم زودتر به خانه بخت بروم تا راه برای دیگران باز شود اما دچار یک بیماری جسمی مزمن شدم و با این که بهبود یافتم اما این اتفاق ازدواجم را به تاخیر انداخت از طرفی به خاطر سابقه بیماری ام کسی در روستا به خواستگاری ام نمی آمد. خواهران کوچک تر از من خواستگارانی داشتند اما پدرم به آن ها جواب رد می داد. او می گفت مرسوم نیست تا دختر بزرگ تر ازدواج نکرده دختر کوچک تر را عروس کنند! من راضی به ازدواج خواهرانم بودم و اعتقاد داشتم هر کس سرنوشتی دارد اما پدر و مادرم نمی پذیرفتند از طرفی امکان ازدواج من در روستا وجود نداشت؛ به ناچار خانه و زندگی مان را در روستا فروختیم و به حاشیه شهر مشهد مهاجرت کردیم. پدرم وانتی خرید و مشغول کار شد بعد از مدت کوتاهی اولین خواستگار در خانه مان را زد. رمضانعلی 10 سال از من کوچک تر بود و یک ازدواج ناموفق داشت پدر و مادرم خوشحال بدون این که نظرم را بپرسند مرا سر سفره عقد نشاندند. من هم ناچار پذیرفتم از طرفی نمی خواستم مانع ازدواج خواهرانم شوم. بعد از به دنیا آمدن دومین فرزندم رمضانعلی را در حال استعمال مواد دیدم ولی او ادعا کرد که به صورت تفریحی مواد مخدر مصرف می کند. بعد از گذشت چند سال او به جای ماهی یک بار، روزی چند بار مواد مخدر مصرف می کرد. آن روزها من دیگر صاحب دو فرزند دختر و دو فرزند پسر شده بودم مواد مخدر از همسرم فردی بسیار پرخاشگر و بدرفتار ساخته بود و خیلی وقت ها من و فرزندانم را به باد کتک می گرفت. چند وقتی بود که برای تامین هزینه های زندگی آرایشگری می کردم اما با بالا رفتن سنم دستم دچار لرزش شد و امکان این کار برایم وجود نداشت بنابراین به دست فروشی روی آوردم. من همیشه آرزوی درس خواندن داشتم ولی نتوانستم به آرزویم برسم به همین دلیل سعی کردم فرزندانم را تشویق به تحصیل کنم. پسر بزرگ ترم در رشته مهندسی عمران پذیرفته شد و اکنون مشغول به تحصیل است، دختر بزرگم نیز دوران عقد را سپری می کند و از همین دست فروشی هزینه جهیزیه اش را تامین می کنم شوهرم هم سر کار نمی رود و مجبورم هزینه های مصرف موادش را تامین کنم، تا من و فرزندانم را راحت بگذارد. همواره در تربیت فرزندانم کوشا بودم به طوری که خیلی وقت ها پسرم دست پدرش را می گیرد و به جلسات ترک اعتیاد می برد تا شاید بتواند او را ترک دهد. در طول 30 سال زندگی مشترکم با رمضانعلی همیشه بدرفتاری های جسمی و عاطفی او را تحمل کردم اما تنها امیدی که مرا زنده نگه داشته فرزندانم هستند و به وجود آن ها افتخار می کنم پدرم سه سال قبل از دنیا رفت و تنها برادرم عزمش را جزم کرده تا مادر و سه خواهرم را که ازدواج نکرده اند، از منزل پدری بیرون کند تا بتواند ارثیه اش را بگیرد. مادرم بارها می گوید کاش این فرزندم نیز دختر بود...اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

کدخبر: 451822 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟