مراسم ختم و عزای زن جوان تمام شد. بچه ها ، هرکدام درگیر کار خودشان شدند و واقعا خاک سرد کم کم مهرمادر را در دل شان سرد کرد. اما مرد تنها  ،گوشه ای مانده بود و فقط خاطرات گذشته را سیر می کرد. از خواب و خوراک افتاده بود و در بیداری هم هوش و حواس نداشت. حسرت گذشته اش را می خورد و برای همسر از دست رفته دلتنگی می کرد. گاهی ساعت ها می نشست و با عکس همسفر نیمه راه زندگی خود حرف می زد. اما آرام نمی گرفت. این حرف ها یکطرفه بودند واگر گاهی  همسر خدابیامرزش را در خواب می دید روز بعد  خوشحال بود و احساس رضایت می کرد.  او سرش بدجور به سنگ زمانه خورد و حالا که پای صحبتش می نشینی می گوید :«اگر به عقل الانم بودم زندگی می ساختم که سرشار از عشق و محبت بود و قدر لحظه به لحظه آن را که خوشبختی واقعی است می دانستم».او با بدخلقی های زیاد شرایط بغرنجی را درخانه به وجود آ ورد که شاید بیماری همسرش ناشی از آن ناراحتی و نگرانی ها بود. 

افسوس و صد افسوس ،گاهی فرصتی نیست راه رفته را بازگشت و اشتباهات گذشته را جبران کرد . 

ناقوس دلتنگی بدجور در خواب تلخ مرد تنها به صدا در آ مده و او امروز با پشیمانی و ندامت از گذشته می گوید دوست دارم  زودتر  دفتر عمرم بسته شود ،پیش همسر بروم و از او حلالیت بطلبم.این قصه ،قصه غم انگیز یک  مرد و یک زندگی نیست ،حکایت اندوه باری از زندگی هایی است که سرد و بی روح سپری می شوند و روزها و شب های تلخی را در صفحات خود به ثبت می رسانند. این قصه روایتی است از درس و پند و عبرت برای خیلی از افراد تا به خودشان قول بدهند بزرگ بشوند و آ ن قدر رشد کنند که دیگر فرصتی برای منفی بافی و انتقاد از دیگران نداشته باشند. 

بازیگر اصلی نمایش زندگی در این صحنه مردهایی هستند که امید و توکل شان به خدا کمرنگ است و در همه حال نگران و ناراحت و متوقع هستند. آنها آ ن قدر قوی بار نیامده اند که فرصتی به بدبختی ندهند زندگی شان را سرد و بی روح و بی تفاوت کند. 

گاهی سعی می کنند با سرو صدا خود را ثابت کرده و در واقع نمی توانند تصویری نیک از خود برجای بگذارند. آنها نمی دانند با فریاد و هیاهو و سرو صدا و زهر چشم گرفتن از دیگران  نمی توان خود را نشان داد و فکر می کنند به هر قیمتی شده باید حرف شان به کرسی بنشیند. حال آ ن که کردار نیک و بیان و کلام نیکو معجزه می کند و نیازی به این همه سرو صدا نیست.

بازیگران این نمایش باید نقشی نیکو از صفات خوب و شایسته شان بازی کنند و با عشق و محبت ، به دیگران انرژی مثبت بدهند. 

شاید برخی از رفتارها و اخلاق و کردار ما مربوط به نقص تربیت و آ موزش ما در دوران کودکی باشد اما در هر لحظه از زندگی باید به این مساله فکر کنیم که ما در میانه راه هستیم و ماهی را هروقت از آ ب بگیریم تازه است نه آن که در صدد باشیم آب را گل آلود کنیم و ماهی بگیریم. مردهایی که زبان خوش ندارند ،بدخلقی و سخت گیری های عذاب آور می کنند باید در رفتارو کردار خود تجدید نظر کنند . البته در اینجا یک فرصت می خواهیم  تا نفسی تازه کنیم و  بگوئیم همسران این مردهای بداخلاق و بهانه گیر نیز نیازمند فراگیری مهارت های اساسی زندگی هستند و باید در صدد کشف علت و شرایط و موقعیت هایی باشند که سر راه زندگی شان آتش به پا می کند . انصاف این است که دیوار بنای زندگی را نباید و نمی توان یکطرفه کاه گل کرد. زندگی زناشویی ،زندگی مشترک است که هر 2طرف مسئول و مامور به خوب بودن ،خوب اندیشیدن و خوب دیدن و خوب زیستن هستند. 

 گاهی لازم است از خود بگذریم و با معجزه سکوت ،کوه سخت بدخلقی ها را نرم و شکننده کنیم و یا با قایق مهربانی  دل به دریای عاشقی بزنیم.باید خودمان را پیدا کنیم و به خود قول بدهیم بازیگر خوب و ستاره نمایش قشنگ زندگی مان بشویم .

ط. ساقی

 

کدخبر: 423980 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟